۱۳۹۴ فروردین ۲۶, چهارشنبه

به بافته گیسوان زرمان.

عزیز من
نامه ات را خط به خط چند بار خوانده ام. از شب های روشن گفتی و رفتم به دختری با ابروهای مشکی و کوچک با آرزوهایی که آن روزگار، امید بودند. نفس عمیق....این فیلم هم از فیلم های بالینی من است. گفتی ساعت ها؟ ساعت ها را دوست دارم آنجایش را که مرد خودش را بیرون می افکند به سادگی. غبطه میخورم انسان چقدر رها می تواند برود که اینسان، خونسرد به دیدار مرگش بشتابد. جانم! حقیقت آن است که دست به دامان شعر شدن از سرحد تن و جان خسته ام رفته. گاهی بیدل، گاهی صائب، گاهی براهنی....
از موهایت گفتی. نچین. ندیده ام اما میدانم که باید ببافمشان. بنشینیم کنار حوض مروارید مروارید اشک هایت را بریز اما گیسوهایت را نه. در زبان ما به زنی که چتری دارد میگویند: تِلی. تِلی جان را به تو می گویم که ندیدمت اما میدانم گیسوانی زیبا داری و حیفم از ظلم قیچی می آید در حقشان. بماند.....
اوقاتم را تلخ از خواندنت؟ می دانی که سیر نمی شوم از خواندن و شنیدنت.
مشتاق دیدارت

۱۳۹۴ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

به زرمان

حکایت پیشانی و بوسه برای المیرا 
عرق پیشانی پاک می‌کنم. بافتهٔ مو را که آمده افتاده روی شانه، پس می‌زنم. زنبیل خرید را می‌گذارم زمین. لب حوض می‌نشینم. یک دستم پایین پیراهنم را گرفته، با دیگردست صورتم را آب می‌زنم. همینطور که به ساعت آمدنت فکر می‌کنم، بی‌وقت می‌رسی و گوشهٔ پیراهنم غرق می‌شود. پیشانیم غرق می‌شود.

مرحبا طایر فرخنده پیام. مهمانت شوم. سر به شانه ام بگذاری برایم ساز بزنی. دستم به گل های دامنت به بافته های گیسو.
قصه ات را برایم بگو.

۱۳۹۴ فروردین ۲۴, دوشنبه

La Strada

هیچ چیز غمگین تر از جلسومینا بودن نیست.
جلسومینا با صورت معصوم و عواطف بکر.
من جلسومینا نیستم اما شاید دلقکی باشم که مادرم به زامپانا فروخته.
غمگینم از جلسومینا غمگین تر