۱۳۹۴ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

به زرمان

حکایت پیشانی و بوسه برای المیرا 
عرق پیشانی پاک می‌کنم. بافتهٔ مو را که آمده افتاده روی شانه، پس می‌زنم. زنبیل خرید را می‌گذارم زمین. لب حوض می‌نشینم. یک دستم پایین پیراهنم را گرفته، با دیگردست صورتم را آب می‌زنم. همینطور که به ساعت آمدنت فکر می‌کنم، بی‌وقت می‌رسی و گوشهٔ پیراهنم غرق می‌شود. پیشانیم غرق می‌شود.

مرحبا طایر فرخنده پیام. مهمانت شوم. سر به شانه ام بگذاری برایم ساز بزنی. دستم به گل های دامنت به بافته های گیسو.
قصه ات را برایم بگو.

۱۳۹۴ فروردین ۲۴, دوشنبه

La Strada

هیچ چیز غمگین تر از جلسومینا بودن نیست.
جلسومینا با صورت معصوم و عواطف بکر.
من جلسومینا نیستم اما شاید دلقکی باشم که مادرم به زامپانا فروخته.
غمگینم از جلسومینا غمگین تر

۱۳۹۴ فروردین ۲۳, یکشنبه

بن-بست

عزیز من

حافظ و بی ربط ترین غزل هایش. من و متناقض ترین احوالم. مرز باریکی ست میان دلِ سوخته و ذهن خالی. خالی ام....پوچ اما هنوز فلج