۱۳۹۴ فروردین ۲۴, دوشنبه

La Strada

هیچ چیز غمگین تر از جلسومینا بودن نیست.
جلسومینا با صورت معصوم و عواطف بکر.
من جلسومینا نیستم اما شاید دلقکی باشم که مادرم به زامپانا فروخته.
غمگینم از جلسومینا غمگین تر

۱۳۹۴ فروردین ۲۳, یکشنبه

بن-بست

عزیز من

حافظ و بی ربط ترین غزل هایش. من و متناقض ترین احوالم. مرز باریکی ست میان دلِ سوخته و ذهن خالی. خالی ام....پوچ اما هنوز فلج

۱۳۹۴ فروردین ۲۰, پنجشنبه

لب بسته سینه ی غرق به خون

۱) بار هزارم دی ماه هشتاد و سه شمسی. عزاداری و سوگواری تمام نشد. یازده سال از سوگ بیرون ننشسته ام. نخواهم نشست.
قول داده بود برویم سرخاک بچه.
۲) نمی دانم چه ماه فارسی است. اما اوریل ستمگر است سال دوهزاروپانزده میلادی. باز هم بی جامه ی سیاه سوگ دارم و بیرون نخواهم نشست.
قول داده بود همیشه مهتاب بمانم
اینجا.