۱۳۹۲ اسفند ۳, شنبه

ریم عزیز

ریم عزیزم
خسته و جان به لب شده ام و این چهارروز و شش ساعت در فرودگاه مثل جهنم خواهد گذشت برای من.
دلم میخواهد حتا برایت یک شعر هم بنویسم. اما نمیدانم چرا ترجیح میدهم جلوی تو همان دلقک خندان یا زن جدی که تزش تمام شده باشم تا این لگوری بی تاب.
اینها را گفتم تا این را به شقیقه ات شلیک کنم و بروم:
دیگر
طاقت ندارم

۱۳۹۲ اسفند ۲, جمعه


عزیزِ دلم
نامه‌یی که در کلاسِ زبان برایت نوشته بودم، نمره‌ی کامل گرفته است. حیف که خودت آن را نمی‌خوانی. 
توی کلاس‌مان دخترها موهای قشنگی دارند. موهای نرم و بلند خرمایی و طلایی و زیتونی. آدم دوست دارد بهشان دست بکشد. اما موهای سیاه فرفریِ تو را - حتا وقتی رنگشان می‌کنی - از همه بیش‌تر دوست دارم. ای‌کاش کمی مهربان‌تر بودی. قلبِ من به این مهربانیِ تو نیاز دارد. می‌دانم که خیلی دقیق هستی، اما لازم می‌دانم تاکید کنم که مهربانیِ تو را می‌خواهم و نه هر مهربانی‌یی را. ای‌کاش یک نامه‌ی بلند، یک‌ نامه‌ی طولانی سرشار از جزئیات برایم بنویسی. جزئیاتِ تو را دوست دارم. ای‌کاش به نامه هم نیاز نبود و ای‌کاش می‌شد روبه‌رویم بنشینی و آن داستان را هزارباره برایم بازگو کنی و من چون‌آن به دقت گوش کنم که هر معلمی آرزو دارد شاگردانش آن‌چنان به درس متوجه باشند. ای‌کاش با من می‌ماندی. روزی هزاربار من را به نام می‌خواندی.

۱۳۹۲ بهمن ۳۰, چهارشنبه

مرثیه ای برای شنبه شب ها

سینمای ایکاریا و کباب ترکی
از پی آر بی بی تا مترو. از مترو تا میدان کاتالونیا از میدان کاتولونیا تا قطار. در قرار تا ترسسه شرق. از ایستگاه پیاده تا خانه. کلید از جیب. صندوق پست را نگاه کردن. آسانسور. شام پُتاخه ی گرم روبروی ویدیو پروژکتور. تو خواب من بیدار.
کاکتوس خریدن در گراسیا.
غذا آت و آشغال خوردن و کیف کردن از بی خریدی در آیکیا.
شام فرانکفورتر مرکز شهر
کرپ عسل میخوری
لباسها با هم آویزان می شوند روی چوب لباسی ها. با هم جمع میشوند
نوشابه ی نصفه
پیتزای نصفه
پیاده تا ارک د تریومف
شب تمام شد برایت دوست عزیزم.
روزگارت شاد