۱۳۹۲ دی ۱۹, پنجشنبه

لکاته در آینه

دوستانش هرگز پنهان کار ماهری نبوده اند

امشب نیز به هر دری بزنند

از ظاهرشان پیداست

یک بار دیگر

بازیگر او بوده است

و تماشاگر آنها

عباس صفاری

خنده در برف

آری
راست میگویند که زمانِ بی حادثه
تیک تاک ساعت دیواری ست
در یک سمساری

اما نه برای تو
که مرکز حوادثی
و نه برای من که
که به یک اشاره ات
جلو میزنم از زمان
و صدایم که میزنی
باز میگردم سراپا چشم
 به تماشای تو در آینه
عباس صفاری



۱۳۹۲ دی ۱۷, سه‌شنبه

fuck it

امشب بود که اولین شب بود که در خانه مهمان بود اما بچه نبود که از مهمان ذوق کند. لباس مدرسه اش در تراس در باد بود.
خودش با باد رفته بود. من چه میکردم؟ شیون؟ نه. سکوت کرده بودم.
امشب هم گذشت از سالگرد بچه...چیزی نگفت اما همه ی روزش چشمها این را میخواندند
There is something in your eyes
Don't hang your head in sorrow
And please don't cry
...
از همه چیز عبور میکنم ریم عزیز! جز این مرگ که طاقت دیدن خاکش را امروز  بوی برف از من گرفت. اما روزی ما می رویم و من شیونم را تمام میکنم و میبینی ام