۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

چون سپند آرام جسم دردناکم ناله است

ساعت یک و نیم یا دوی بعد از ظهر بود. من بودم در دفتر و مردم دفتر عینک روی بینی زیادی میکرد. در من داغی جریان داشت که از پهلوهایم و از سیاهی چشم هایم میخواست آتشفشان شود. آمد. صداها در آمدنش حل شد. سایه بودند و زمزمه ی مبهم. موهایم خرمن آتش گرفته. تنم دنبال انگشتهایش میرفت تنم دنبال بویش میرفت...دریا پشت پنجره بیقراری میکرد مدیترانه میخورد به دیوارها و میخواست موج از موجم را جدا کند....ناگهان...سقوط...کلمات...صندلی ها...دریای سربراه پشت پنجره و موهای بافته شده ی هنوز گرم....تنی که دنبال اسمی به شیدایی میسوخت....تن بود جدا از خرمن مو و دل مخروطی؛ تن بود که میرفت پیشتاز و جدا و داغ تن...تن بود.

بیدل

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۷, جمعه

!Que sueño contigo¡

درست یادم نیست از کِی آدم خاطره بازی شدم. مغزم را که بعد از مرگم بشکافند یک آرشیو موسیقی و یک آلبوم عکس بزرگ آنجا هست از آدم ها. موسیقی و عکس آدمها. موسیقی مبتذل مزخرف و تصاویر حال بهم زن رومانتیک تا موسیقی نسبتن بهتر و تصاویر پایدار.
نامجو لعن الله علیه یک آهنگی را ریده مال کرده است که فکر میکنم اصلش باید مکزیکی باشد. چهارسال پیش که این آهنگ تازه افتاده بود دست ما. تازه از بیمارستان مرخص شده بودم و مدام این چرند رو گوش میدادم در حالیکه دست به بخیه دراز کشیده و تصاویر احمقانه تری در مغزم وول میخوردند.القصه! آدمیزادست بارها نظرش عوض میشود بارها خوشش آمده ها بدش آمده ها میشوند (قبلن گفته بودم؟) این نامجو لعن الله هم به مذاقم خوش نیست اخیرن...بیراهه رفتم...عجیب توالی وقایع در مغزم نامرتب شده اند. خاطرم نیست اول عمل جراحی کذایی اتفاق افتاد یا انتخابات. در میان این تصاویر خرچنگ قورباغه و این قطعه ی مزخرف به طرز عجیبی و کلاژ مانندی از آدمهای خاصی مثل پگاه یا ناگهان نازلی جلوی نظرم می آیند. می گویند آدم دم مرگ مینشیند هی تصویر میکند و هی خیال میبافد. کاش درست باشد.
دلم میخواست انگشتم را بکشم به سمت آدمهای مشخصی بگویم تقصیر تو و تو و تو است اگر...احساس میکنم دلم یک مقصر میخواهد که حقیقتن و صادقانه؛ پیدا نمیکنم...کسی که بیزارم کند شاید اما مقصر نمیبینم. عجیب...