۱۳۹۲ فروردین ۳۰, جمعه

666

جایی کنار چشمم می سوزد که نباید.
گفتم انگار در دلم اسید ریخته باشند خورده میشود.
یک ساعت تمام....کنار در نشسته بودم....نشسته خوابیدم....من از دسته ی رفتگانی هستم که وقتی بازگردم در نگاهم خالی می دود و خیرگی ام به هیچ کجا است. گفتم و نگاه کردم بجایی که ننشسته بود.  باز خوابم برد. در خاطرم هیچ کس نیست. به دو پایم وزنه بسته بودند و میکشیدند. گفتم جواب نگاهها و پرسش ها را من میدهم و از خیر جواب خودم میگذرم. من همیشه از خیرها میگذرم. وزنه ها دو چشم و گوش و بینی داشتند و میخندیدند. من هم...میخندیدم به من

۱۳۹۲ فروردین ۲۸, چهارشنبه

ریم عزیز

باشد عزیز من
می پذیریم که حال من خوب نیست و دست و پا میزنم فروتر هم نمیروم. حال من معلق است. این را هم از چرکنویس ها کشیده ام بیرون وگرنه جای من نشستن در دست نویسهای ویرایش نشده است.

۱۳۹۲ فروردین ۲۶, دوشنبه

محصورم به یک چهار دیوار و هزار طبقه سقف نامریی
آدمیزاد می بایست راهی میجست برای بستن تمام درها. اینطور که ما استراحت میکنیم راهمان بجایی نمیرسد. درها را که میبندی هجوم معجزه ی اینترنت از پنجره نفس نمیگذارد. کاش همه چیز در سکوت ناگهان متوقف شود.