چشمم بسته بود پشت چشمم صحرای محشر بود پشت چشمم تکیه زده بودند زنجیرها را قمه ها را. خیمه ی ظهر عاشورا بود پشت چشم بسته ام. صدا...صدا بود که زنجیر میشد مینشست بر پشتم خون می انداخت صدا. چشمم بسته بود و منتظر صدا...چشمم بسته صحرای محشر بودم از رگهای پاهایم آب جوش و میان پایم از خون میسوخت.... آی منیم بالامون جانی یاندی...از چشم بسته ام گوئزلریم یانیر آناجان...اورئگیم یانیر آی آنا...چشمم بسته بود بوی خاک ...آی جانیم یانیر منه بیر جان خیلاص اتمک یوخ...چشمم بسته بود...آی آنا جان ...
۱۳۹۲ فروردین ۲۵, یکشنبه
۱۳۹۲ فروردین ۲۳, جمعه
۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه
And I think my spaceship knows which way to go *
تند تند شلوارجین را از پایم میکندم و جوراب شلواری براق را میپوشیدم. دستش یک استکان عرق تند بود کنارم ایستاده بود میگفت بخور...بخور...میخوردم زنی پشت سرم با دست میکوبید پشت دستش...سرش را تکان میداد با تاسف....لاجرعه بالا رفتم. بیرون...مردم نشسته بودند سیبیل تا سیبیل بوی کرم پودر و عطر و پچ پچه...مُردم
*David Bowie
*David Bowie
اشتراک در:
پستها (Atom)