۱۳۹۲ فروردین ۲۳, جمعه

عزیزان من
این وبلاگتان را کرده اید گورستان مگو؟ دستتان را بپایید که درفت ها را منتشر نکند. درفت های ایمیل ها را هم. قدیمی ها را هم. قدیمی تر ها را هم.

۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه

And I think my spaceship knows which way to go *

تند تند شلوارجین را از پایم میکندم و جوراب شلواری براق را میپوشیدم. دستش یک استکان عرق تند بود کنارم ایستاده بود میگفت بخور...بخور...میخوردم زنی پشت سرم با دست میکوبید پشت دستش...سرش را تکان میداد با تاسف....لاجرعه بالا رفتم. بیرون...مردم نشسته بودند سیبیل تا سیبیل بوی کرم پودر و عطر و پچ پچه...مُردم


*David Bowie

۱۳۹۲ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

یعنی دل گداخته‌ام‌، درد می‌کنم*

عزیز من
من اما میگویم ذات  درد...ناک...بودن آغشته میکند تو را به خستگی و فکر میکنم آغشتگی از محکومیت محتوم تر و لاجرم تر است. از حال من هم نپرسیده باش .میان خودمان باشد دیروز با زن نشستیم در ساحل همه چیز مهیا بود؛ زن؛ آفتاب شراب و غذای خوب و خوبرویان اما آغشتگی به دردناکی من را در آخر روز از پا انداخت. میخواهم همانطور تصویر خندان بی خیال من را ببینی که پشت چراغ قرمز آواز میخواند یا در راهروهای بیمارستان سوت زنان میرود که خودم بخاطر ندارمش. از او پرسیدم از کِی آنقدر پیچیده شد گفت از آن روز که دست خیالاتت را گرفتی و از صندوقخانه بیرون کشیدی ش. از همان موقع که به توده ی بی شکل رویاهایت لباس گل دار چیت پوشاندی و داخل آدمشان کردی؛ مُردند. باری تمام تلاشم را میکنم که به تیغ  وشیر گاز و ارتفاعات و قرصها  نگاه نکنم راستش که من را صدا میکنند گاهی ...اما... من ...هنوز همان نازپرورده ی خوش خیالی هستم که فکر میکنم ممکن است هنوز...پرده ای...پشت پنجره ای تکان خورده باشد و پاییده باشدم. گفتم همیشه باید پرده ای پشت پنجره تکان بخورد که من چشمم بگردد دنبال جفت چشمان ندیده ی منتظر...به هر رو دیگر گذشت  از من که عبور کرده ام با دردناک تنم اگر  تو  روزی صبحت را با نان گرم و چای شیرین و گلدانهای خوش خنده ی روی طلق پنجره شروع کردی با دستت موجی به پرده بده شاید زنی که سوت زنان از زیر پنجره میگذرد چشمان خیسش یواش پنجره ی تو را میپاید.

*بی دل