۱۳۹۲ فروردین ۱۶, جمعه

در دیده به جای سرمه سوزن دیدن

دیر باوری که منم هزاران پل و جاده و نه سال و چند ده هزارتر ساعت به قبول مرگ و تمام شدن قصه ها و کدوتنبلی که کالسکه نمیشود و زنی از ترس سردش نه داغ میشود. زودباوری که خوابها میخندانندم از میان دو دل از ته دل با خنده بیدار شدن
از پوسته که بیرون میشکافد از پوست که آرام...آرام...آرام...رد میشوی که آرام آرام...از پوست...پوست تر سبز میرویی رویان میشوی...نه... یکباره

۱۳۹۲ فروردین ۱۴, چهارشنبه