دیر باوری که منم هزاران پل و جاده و نه سال و چند ده هزارتر ساعت به قبول مرگ و تمام شدن قصه ها و کدوتنبلی که کالسکه نمیشود و زنی از ترس سردش نه داغ میشود. زودباوری که خوابها میخندانندم از میان دو دل از ته دل با خنده بیدار شدن
۱۳۹۲ فروردین ۱۶, جمعه
۱۳۹۲ فروردین ۱۴, چهارشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)