۱۳۹۲ فروردین ۸, پنجشنبه

کشیده خنجر

آدمیزاد باید دوستی داشته باشد که میان اسمش ه باشد یا ح. اینطور میتواند برود او را صدا کند با غم خودش و بگوید سحر

۱۳۹۲ فروردین ۷, چهارشنبه

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم


در سفرم (این سه کلمه بیشتر از سه کلمه هستن.)...
در بلاگشو که باز کردم دیدم نوشته: به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی فهمیدم با منه تا تهش رو هم خوندم ببینم کِی قراره از من بنویسه...تا خط آخرش.... همیشه میفهمم وقتی با منه. من میفهمم وقتی دل کسی برام تنگ میشه. کسی نه. بعضی از آدمیزاد ها از دل خودم میفهمم. رفتم کامنت بذارم براش دیدم باز میشه آه و باز ناله. همون ال هستم مجسمه ی دلتنگی. دیدم قرارش به نوشتن یه پستی هست برای دلتنگی ما. دیدم میخوام بنویسم و میخوام ننویسم. این چند خطو مینویسم که بدونه همیشه حوصله م میکشه تا ته بخونمش.اما چی؟ اما من نمینویسم و میذارم خودش پست بلاگی دلتنگیش رو بذاره بیاد بالا؛ تا من از جایی میان قلبم بگم/بنویسم: آخ زن! کجایی

۱۳۹۲ فروردین ۵, دوشنبه

ریم عزیز یا عزل مجسمه ی انعطاف پذیری

ریم عزیز

در پاسخ نامه ات باید بگویم درخواست داده اند تمثال من را نصب کنند بر در سازمان ملل بعنوان نماد اعتراض به مرزها و راه نیامدن با هجرت. طعنه آمیزش این است که درب سازمان ملل هم غربتی است برای خودش با آن عمارت. گلیم ما را کژ بافته اند عزیز من.
از دور روی ماهت را میبوسم