ریم عزیز
دلم برای آن منظره ی فراموش نشدنی سخت میفشرد؛ که دیدم دیشب...مردی مسافر شهر بود و زنی را تنگ از پشت درآغوش گرفته بود و سر زن چرخیده با تمام صورتش غرق بوسیدن بود و من دیدم لبهایشان را: نه ندیدم...لبهایشان چنان با هم معاشقه میکردند انگار لبها فردیت خود را داشتند و جدا از بدنشان فارغ از دنیا؛ لبها عشق میورزیدند. مرد موهای سیاه پرش را دیدم که از زن بلندتر بود که زن سرش را با تمام صورت محوش: روی نوک پا رفته بود و گردنش را کشیده بود تا گردنش را ببوسد ...تا غنیمت شمردن دم....
دلم برای آن منظره ی فراموش نشدنی سخت میفشرد؛ که دیدم دیشب...مردی مسافر شهر بود و زنی را تنگ از پشت درآغوش گرفته بود و سر زن چرخیده با تمام صورتش غرق بوسیدن بود و من دیدم لبهایشان را: نه ندیدم...لبهایشان چنان با هم معاشقه میکردند انگار لبها فردیت خود را داشتند و جدا از بدنشان فارغ از دنیا؛ لبها عشق میورزیدند. مرد موهای سیاه پرش را دیدم که از زن بلندتر بود که زن سرش را با تمام صورت محوش: روی نوک پا رفته بود و گردنش را کشیده بود تا گردنش را ببوسد ...تا غنیمت شمردن دم....