۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

تو غایب زمیانه ۲

بنمای

            رخ

آغلاما

نوشتم: ما خوبیم.            فقط
 دلم برای سر کوچه ت تنگ شده کشیکت را بکشم تا کی بیایی.

نوشته: خوبی ت خوب.     فقط
اینبار که دزدکی آمدی و رفتی به باد بسپاری....
نوشتم:نه.  چیزی ننوشتم. من ازین شاعر صفتا چیزی سر درنمیارم. نوشتم مرسی. ما خیلی گرفتار تز بودیم. آقای پیم در منزل منتظر بودند.نوشتم:
سلام
میدانی؟ صبح که بیدار میشوم؛ با خودم اسپانیولی صحبت میکنم در حوزه ی محدود لغاتم. تا شب که میخوابم هنوز با همان لغات با خودم اسپانیولی حرف میزنم. میدانی چرا؟ چون دیگر با خودم حرفی ندارم و تلاش میکنم لذت ببرم از داستن زبان جدید؛ هرچند حقیرانه و به آهستگی. میدانی؟ در گوشهای من یک آشیق آذری (عاشیق غلط است) خانه دارد و وقتی با تو حرف میزنم؛ آشیق برایم میخواند.
باقی بقایت
جانم فدایت

۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

متروشکا

در درون آدمی به طرز کلیشه ای چندین انسان میزییند که نه همیشه با هم در صلح هستند. در این میان کسی میبخشد و نرمی میکند و دیگری سخت و فناتیک در موقعیت خشم دوران پافشاری میکند