انسانهایی هستند که یک بار میاییند و میروند ولی از جان نمیروند. کنار پایشان روی زانوهایت مینشینی و جام را پر کنی بدستش میدهی.و آن لحظه؛ لحظه ترین است. راستش این است که این انسان؛ زشت رو ترین هم باشند یوسف وار؛ شمس ترین بودند در چله ی ما. این هم یک آهنگ آلمانی در حد تین ایجرا
ولی بیداری من نبودن این رویای کوتاه شرجی ست؛ رویای پر از سکوت و نجوای آرام چشمه.
این یادداشت سعی دارد تقدیم شود به انسانهایی که به فرشته اعتقاد داشتند ولی به شکل تسخیر شده و دیوانه ی خودشان که بقول حافظ دل از من برد و روی از من نهان کرد.