۱۳۹۱ مهر ۱۰, دوشنبه

خواب دیدن با چشمهای ملال زده

یک ملال دسته جمعی جهان شمول ما رو گرفته. همه دچار ملال شده ن. همه میخوان از خودشون و از بقیه و برعکس بکشن بیرون؛ نمیشه.
از مزایای بازگشت به خانه خالی کردن کمد لباسهای جینگول خاک خورده و کفشای بی استفاده ی طفلکی با سر به داخل چمدان برگشتنه. مشاهده ی نیمه ی پر لیوان شکسته.

۱۳۹۱ مهر ۹, یکشنبه

یک شب

تو بودی در یک عبای عجیب کرم رنگ و پایت شکسته بود؛ جعد مصنوعی زلفت به شانه ات افشان میشد. آینه ها پشت سرت را نشان میدادند. چشمهایت؛ صورتت؛ لبهایت؛ موهایت رو میبینم. خستگی را در رنگ موها چشمان همیشه بی سرمه و وسمه غمگین...لبهات نمیخندند. برویم. هیچ کس به ما او را باز نخواهد گرداند. حتا خودش.

علی السویه

ایشون تازگیا راس گفته. نه فقط آدمهای جدید؛ بلکه قدیمی ها هم در جای خودشان درجا بزنند؛ قدمی هم جلوتر نیایند. تصوری از چسبیده شدن دوباره ی کسی ندارم. نمیخواهم داشته باشم.
آدم ها برایم علی السویه شده اند