در جایی از عمرم خودم را به مدت دو یا سه ماه؛ در وضعیت کم یا زیاد از انسانها دوری و دوستی قرار دادم. با یکی دو نفر از روی اجتماعی بودن انسانی و بمناسبت دانشگاه و فیلان نزدیکی ودوستی کردم؛و البته به لحاظ اطلاعاتی؛ یک سکوت خبری رو پیشه کردم و در اختیارایشان فقط اخبار سوخته قرار میدادم؛ بعدها تجربه ثابت کرد در این مورد اشتباه نکرده بودم. جایی ظاهر نشدم جز بضرورت حیاتی؛ با کسی صحبت جدی نکردم جز در مورد شهریه ی دانشگاه و سیاست و بعدها هم که از سکوت خبری بیرون اومدم هیچ وقت در مورد اتفاقات اون مدت با کسی صحبت نکردم؛ شاید بعدتر در جمع های دیگری با استعاره از اون دوران یاد کردم به نیکی همیشه از اون دوران و آدمش. باور دارم که این روزگار هیچ وقت تکرار نخواهد شد. اون روزهای شبستان نشینی و خصوصی و حس اون دوران برنخواهد گشت حتا اگر صحنه های جنایت بازسازی بشن؛ دوباره دکور مشابه چیده بشه و بازیگران همون ها باشند. چیزی از اون دوران کم ه؛ اون هم حال آدمهاست. اون حال خیس بارون خورده ی لطیف بهاری (یا هرفصل زیبای دیگه ای). من هرگز برنخواهم گشت به من با حوصله ی خوش خنده ی صبور و شاد. هسته ی من همون دختربچه ی پونزده ساله ی ابرو پاچه بزیه که داستانای ناراحت دوست نداره و پوسته ی من دخترپونزده ساله ی ابروپاچه بزیه که داستانای راحت و ناراحت و خشم و شاد زیاد در تلخی ش شکافی ایجاد نمیکنه و دیگه حوصله ی گلایه نداره؛ نه برای شنیدن و نه برای گفتن. آدماش دسته بندی شدن و همه رفتن تو دسته ی لبخند و گفتمان روزمره ی دوستانه. بقیه ی کمی تو دسته ی ایمیل های هرروزه و گفتگوی تموم نشدنی. چیزی در من مرده که نه دم مسیحا و نه لوبیا پلوی پردیس سر محمودیه و نه یه کنسرت خوب زنده نمیکنه. چقدر دیگه باید زندگی کرد تا قاتل اصلی و یک دونه ی ماجرا پیدا بشه و پاسخ بده. اصلن اهمیتی داره؟ متاسفانه نداره.
۱۳۹۱ مهر ۹, یکشنبه
۱۳۹۱ مهر ۸, شنبه
Food INC.**
یه جایی بیل ماهِر از نویسنده ی کتاب در* دفاع از غذا میگه پس چرا به دام ذرت میدین؟ میگه چون ذرت در مملکت ما ساب سادایز میشه. بدیهی است که مایکل پولن نویسنده ی کتاب مزبور کثافت بزرگی است.
* in defense of food
Food Inc
An unflattering look inside America's corporate controlled food industry.
* in defense of food
Food Inc
An unflattering look inside America's corporate controlled food industry.
واقع گرایی زیستی
نامبرده در دنیای حقیرانه ی غیرواقعی خود نشسته و فکر میکند؛ ابدا از هیچ نوع هیجان کاذبی و واقعی که بخودش در طول سالها وارد کرده و از هیچ کدام از دیوانگی ها و کله خری های خود پشیمانیی ندارد. به جوانان وصیت میکنم اگر واقع گرایی در ایشان جا خوش نکرده است نگران نباشند؛ زنده می مانند؛ ما که ماندیم؛ سی سال و ده ماه و بیست و چند روز که شوخی نیست؛ عمری است.
بقول آن مرحوم من واقع بین نیستم ولی واقع بینان را چرا. مثلن نگارنده همیشه خوش دارد با واقع بین های عالم بشریت نشست و برخاست کند ولی تصور نمیکند حتا هیچ واقع بینی در جهان باشد که در میان ملحفه و تن و خیسِ نفس ها؛ ناگهان به واقعیت اشاره کند؛ یعنی اگر باشد از ما نیست یا اگر باشد واقعن خر است. شاعر هم زیاد در این مهم سروده است؛ نویسنده بخاطر ندارد.
بقول آن مرحوم من واقع بین نیستم ولی واقع بینان را چرا. مثلن نگارنده همیشه خوش دارد با واقع بین های عالم بشریت نشست و برخاست کند ولی تصور نمیکند حتا هیچ واقع بینی در جهان باشد که در میان ملحفه و تن و خیسِ نفس ها؛ ناگهان به واقعیت اشاره کند؛ یعنی اگر باشد از ما نیست یا اگر باشد واقعن خر است. شاعر هم زیاد در این مهم سروده است؛ نویسنده بخاطر ندارد.
اشتراک در:
پستها (Atom)