با اینکه به چشمم چیز چرتی اومد در نظر اول ولی با در راستای وحدت کلمه و سپینود ناجیان و کلن دیگه
...هر سه مان بهم گفتیم که دیگر کسی به مارسیا فکر نمیکند. این را رضا گفت و فرج هم تایید کرد و بلافاصله سیگاری روشن کرد و دودش را با افسوس بیرون داد که بنزین را سهمیه بندی کرده اند و مردم شلوغ کرده اند و پمپ بنزین ها را آتش زده اند و رضا دیگر چشمهایش گر نداشت و من توی زهنم خیال میکردم آن نرگس های روی داشبرد کرم رنگ و آن امریکن دریم سیاه از سرم زیاد بود و همان" مرا تو بی سببی نیستی" برایم بس بود که نفله ام کند که ممکن نیست "مرا تو بی سببی نیستی" را همین طوری گفته باشید که کلمه حرمت دارد آقا و شما زبان شناس اید و من....
شانس خوبی داشته م که صفحه ی ۵۲ کتابی که باز کردم چیزی بود که خیلی دوست داشته م. و این رو یادداشت را با ملزوماتش به خانوم ن.ن. الف ارجاع میدم.
(نام کتاب و نویسنده هم مطابق امر ناگفته موند)