۱۳۹۱ شهریور ۲۳, پنجشنبه

absolute

گفتم برایش این داستان فرق داره کسی درونم میگفت دروغ میگوید. خسته شده بودم. میخواستم حقارتشان و تقلید های ناشیانه ای را که از زندگی من میکنند؛ را کراپ کنم و جدا کنم. دست آخر دیدم بگذار باشد. کسی در این بین حقیرانه لذت میبرد؛ ببرد.
حالا دو سه کلمه باید بگویم بزودی: به شرط عاشقانه. غیرعاشقانه ی قطع کوتاه دیگر هیچ چیز نباشد. آنها هم نه.

۱۳۹۱ شهریور ۲۲, چهارشنبه

کام دل به بار آرد

یه چیزی میخوام عرض کنم که یحتمل با گوجه فرنگی حضار روبرو میشم یا دوستان احتمالن منو میبرن برای مرحله ی بعد درمان لابد مانیا پانیا...آقا اصلن چرا انقدر دشمنی...چرا انقدر علافی؟ چه حوصله ای؟ بجون عزیزتون خودمم دارم اینو مینویسم این وبلاگ هک نشده است. همه با هم دوست باشیم. انقد قشنگه...(تخم مرغ افکنی حضار)

۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

که از فریاد خود باشد به فریاد* یک نامه

از انگشتم واژه گریه میکند. کلماتی که ناگفته در هوا یخ میزدند. من؟ * همیشه بغض ترسی را فرو میدهم که در پشت دندانهای کلید شده ام خجول میشوند. در زندگی ناگفته ی من جای زن نابالغی بی تابی میکند که در خواب مُرد و جای مردنش بر کتف هایم خالکوبی بوف ترشروی خندانی است که پنجه هایی مترصد دارد. از انگشتم واژه ی عور ارضا میشود و می ماسد بر کف دستهای همیشه همیشه همیشه نارسیده و ناخواسته. انگشتانم شهوتناک درهم میپیچند و عشق میورزند و من هیچ وقت پایانی برای فعل ترکیبی عشق ورزیدن سراغ ندارم. از واژه هایش پُر هستم از نقطه هایی که من هیچ وقت سرخط نگذاشتم. حسین جان!  در دلم توده ای پر از خون میگرید. تو میدانی دلم خون است یا این توده دیگر گنجایش دل را ندارد؟
به حسین مفید عزیزم


 *(شعراز وحشی بافقی)



* من؟* حق اختراع خانوم پگاه است