۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

من تمامی مردگان بودم *

یه وقتی هم هست که مردی و سرت رو زدی زیر بغلت و داری از خیابون رد میشی؛ مرده ی عمودی و گرفتار...یکی هم نیست بزنه چپ و راست تو صورتت بگه: ببین! ایناهاش! خواب نیست. تو مردی و باید آداب  مردن رو بجا بیاری

* شاملو

بدون عنوان

اتفاقن قبول کردن گه خوردگی و معذرت خواستن کار خیلی آسونی نیست. تصادفن من این یه کارو بلدم. علتش هم زیاد بودن غلظت خاک برسر بودن است. این رو چرا گفتم؟ همه ی عمرم یه بار از یکی باید معذرت میخواستم که نخواسته بودم. نه اینکه اون یه لنگه پا و علاف معذرت من بود؛ که نبود! ولی من باید معذرتمو میخواستم. رفتم پیداش کردم و گفتم و خلاص! الان چی شد؟ الان کارمون این شده که همه ش بدون کلام اضافه عکس برای هم میفرستیم. نه اون چیزی رو ایمیلا اضافه میکنه نه من. صرفن عکس. برای یه آدمی که حجم بزرگی از بهترین و کمیک ترین خاطرات آدم رو حمل میکنه یه کلمه کم و زیاد تفاوت بنیادیی نداره...