۱۳۹۱ خرداد ۲۲, دوشنبه

rage

ریشه ی خشم جایی کاشته شده که وقتی برمی گردی به اونجا میبینی هیچ چیزی از اون نقطه جوری پیش نرفته که میخواسته بودی تا لحظه ی حاضر...اشتباه کردی اگر فکر کردی خشم به این راحتی ریشه کن میشه این آفتی که افتاده با آفت کش های معمولی از بین نمیره...وضعیت استیصال اینه شاید.

نیم ساعت بهانه ی ساده ی خوشبختی

خوشحالم. خوشحالی بهانه ی ساده ی خوشبختیانه. خوشحالی بیست گرفتن کلاس اول دبستان (چون بعدها هیچ وقت نفهمیدم برای بیست گرفتن چرا باید خوشحال بود). یک لیست نمره فرستادن شماره ی دانشجویی من جلوی بهترین نمره بود. سه دفعه نگاه کردم...من دارم اینجا جون میکنم  و کاری رو انجام میدم که اسمش قبلن غیر ممکن بود؛ کاری که پیش از شروعش اگر میدونستم اینجور میخواد نابودم کنه عمرن دست بهش نمیزدم...وقتی وارد شدم چند کلمه بیشتر نمیدونستم از این زبون...و حق دارم برای این چیزای کوچیک ساده خیلی خوشحال باشم؛ به مدت نیم ساعت خوشحالی کردم...

۱۳۹۱ خرداد ۲۱, یکشنبه

یک شب

شب های سورئال بارسلونا...زندگی های موازی سورئال شبانه ی بارسلونا...حیرت...*

شاید بعدها بنویسم از این شبها؛ شاید هم اینها برای من رازگونه حفظ بشن...*

فرخ جون من. شاید قبل تر در وبلاگ قبلی از فرخ جونم نوشته باشم. یادم نمیاد...معلم پیانوی نازنینم. آدمی که هنوز خواب میبینم رفتم در خونه ش با یه کیف از جنس گلیم پر از کتابای بزرگ...زنگ میزنم صدای سگش میاد...فرخ بودنش و معلم پیانو بودنش...خود بودنش و تاثیر عجیبش و یاد همیشگی ش با من...