۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

اتاق سیاه

ریم عزیز
عزیز من!
میدانی چه آرزویی دارم امروز؟ دلم میخواهد یک دخترک اداپت کنم یک خواهر کوچک تین ایجر متولد هزار و نهصد و نود؛ زیبا و باهوش...به دو زبان حرف بزند و ادبیات بداند و من را بخاطر عقاید متحجرانه ام دست بیندازد.
میخواهم یک خواهر اداپت کنم.

۱۳۹۱ خرداد ۴, پنجشنبه

ساحلی/ خط سوم

شمس روح بي قراري بود كه در پي يافتن كسي از جنس خويش ترك خانه و كاشانه كرده بود و دائما در سفر بود تا جايي كه به او لقب شمس پرنده داده بودند. خود او مي گويد:
"كسي مي خواستم از جنس خود، كه او را قبله سازم و روي بدو آورم، كه از خود ملول شده بودم." ( خط سوم، ص 111)

خنك آن قمار بازي كه بباخت هر چه بودش / بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر
(ديوان كبير، غزل 1085)

.........

شمس نيز با ديدن مولانا آن كسي را كه مي خواست يافته بود و حالا مي توانست هر آن چه در دل داشت و ديگران از فهمش عاجز بودند با او در ميان بگذارد.او كه ظاهراً مردي درشت خو، ديرجوش و كم حوصله بود، حرف هاي زيادي براي گفتن داشت اما گوش و دل‌هاي زيادي براي شنيدن و پذيرفتن آنها نمي يافت. به قول خودش: "من گنگ خواب ديده و خلقي تمام كر، من عاجز از گفتن و خلق از شنيدنش". (خط سوم) و در باره ي وجود مبهم و سر در گم خود در مقالات شمس ازخطاطي سخن مي گويد كه سه گونه خط مي نوشته است، يكي از آنها را خود او و ديگران مي توانستند بخوانند، دومي را فقط خود او مي خوانده و سومي را نه خطاط مي توانست بخواند و نه ديگران، و شمس مي گويد: "اين خط سوم منم". "چنان كه آن خطّاط سه گونه خط نبشتي؛

يكي او خواندي لا غير، يكي هم او خواندي و هم غير ، يكي نه او خواندي نه غير او. آن منم كه سخن گويم. نه من دانم نه غير من". (خط سوم، آغاز كتاب)
....
بی / با مناسبت

ساحلی/ باد مدیترانه

فکر کردیم دله بودن مال ما ملت گل و بلبل است فقط؟ نه! عرض میکنم. ...از زیر زمین که میرسی روی زمین و  میدون نسبت خیلی مهم کاتالونیا یک بادی جریان داره که درین فصل دامن ها را به هوا بلند میکند. در دهانه ی ایستگاههای قطار و مترو جوانهایی ایستاده ن و یک تبلیغاتی برای *ان. جی. او هاشون (تا جاییکه من میدونم) میکنن که نگو و نپرس عین حلزون که میچسبه به یه سطحی و کنده نمیشه البته خریت شون اینه که خانوم محترمی مثل من فقط به این دلیل می ایسته و گوش میده که میخواد زبانش رو تقویت کنه...هرچند بعضی اوقات با حماقت خاص خودش میخنده و الکی به انگلیسی میگه متاسفم نمیفهمم...به هر حال قصه ی دله گی این مردم از قصه ی ما جداست.
نشسته بودم تا باد آروم بشه و این دامن ما کمتر به هوا بره.  کنار من روی نیمکت پسر جوون هیپی واری با دختر همسن و سالش یا بزرگتر هیپی وارتری دارن در مورد ان جی او ی مورد پرزنت جوونک صحبت میکنن منم روی نقشه دنبال اسم یک هتل میگردم که بسته ای رو به دست آشنایی برسونم و ضمنن شنوایی اسپانیولی مو تقویت میکنم...ظرف پنج شیش دقیقه میشنوم که با هم اسم و فامیل و دانشکده و شماره تو ی موبایل زدن رد و بدل میکنن و خدافظ....پسره چیزی اضافه نمیکنه به نوشته هاش وکاغذ و پوشه هاش و دخترک چشماش میدرخشه...باد آروم میشه عینکمو میکشم روی چشمم و راه میفتم...

* NGO: NON GOVERNMENTAL ORGANIZATION