۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۴, یکشنبه

ساحلی/فرهنگی

دیروز بختیار بودیم. راه افتادیم رفتیم مرکز شهرمون برای یک بچه ک لباس دخترونه بخریم. دیدیم خانوما دسته دسته با لباسای قشنگ و زیبا میان رد میشن. ما رو میگی؟ سریع مغزمون تحلیل...رسیدیم به رامبلای شهرمون دیدیم دکه زدن گوش تا گوش اولی پنیر دومی پنیر سومی پنیر چهارمی نون و شیرینی پنجمی پنیر شیشمی گوشت نمک سود...ماهی ساردین تو روغن زیتون و سیر...رفتیم جلوتر کرپ و این بساط...کماکان مردم در کاستوم های رنگارنگ بعد چشممون افتاد به یه پوستر کار اندی وارهول رفتیم تو مرکز فرهنگی فیلان شهر...همونطوری وا افتاده بود و یه سری کار از اندی وارهول مجانی وار دیدیم...همون وقت بارون گرفت چه رگباری...ما بختیار بودیم زیر پناه آقامون اندی وارهول. زدیم بیرون بارون بند اومد. افتاده بودیم رو خوش شانسی رفتیم کرپ زدیم با خامه برگشتیم منزل. بسیار بخودمان فحش دهنده بودیم بلحاظ لحاظ نکردن اتفاقات فرهنگی بغل گوشمون بعد فهمیدیم اینجا رفته ایم و سال بعد هم لابد خواهیم رفت چون من همون لحظه در تقویمم وارد کردم اتفاق مربوطه رو.

کل زمین/ نیمه ی پر

نیمه ی پر لیوان پر از آب غیر قابل خوردن بود. گنداب؛ آقا جون گنداااااب!

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۳, شنبه

دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت . . .

آقای پرویز شین همسایه؛ رفیق؛ نویسنده (بزور بابا ننه مون) مورد علاقه؛ مهمان گاه به گاه ما! شنونده ی پیانوی داغون من؛ شما هم...پیوستید به رفیق تازه سفر کرده تون...
یادتون بخیر