۱۳۹۰ بهمن ۱۸, سه‌شنبه

ساحلی/کبوتر

ریم عزیز
بین زرورق کلمات هم پنهان شده ام. پشت خنده های پردندانم.
اگر قدمی فراتر گذاشتم از نهادم آتشی برمی آید که خود از خود گذشته ام
که هیچ؛ دنیای از من عبور کرده را میسوزاند که سرزمینی را از زیر آبها میکشاند
بیرون و محکوم ها را یک به یک به کوره ی مردم سوزان می افکند.
شاید روزی از بین همین بی زبانی های روزمره کسی وقت تاب خوردن در بناگوشم
دلتنگی را بنوازد و برود...دل ما بهمین چهار کبوتر جلد خوش است؛ زیر بال و پرم گرفتم
تا دل خوشم را نپرانند. همان سازدهنی نواز غمگین بندر میداند من با این کبوترها قرابت و خویشاوندی
دارم.

۱۳۹۰ بهمن ۱۷, دوشنبه

ساحلی/ریم عزیز

ریم عزیز
چند سال شد مرا میشناسی؟ بزبان نیاور پیش خودت بشمار!
بدم می آید؛ بدم می آید...بدم...بدم...یادم است لذت بردن بلد بوده ای
بیا بمن یاد بده یا در را ببند بگذار سرم را گوشه ای دفن کنم
بدم می آید بدم می اید...بدم...بدم...


ساحلی/قرابه ی زهر

یک وقت هست که تلخ میشود و تلخ میگوید و مینویسد و مینوشد.
یک وقت هم هست که زهرهلاهل است دلش تیغ موکت بری میخواهد.