۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

ساحلی/هفتم

صد قبیله گرگ در سرم زوزه میکشند. شب هفتم است. میگویند شب هفتم باید زبان گرفت تا سوگت کامل شود....
زبان میگیرم زوزه میکشم. زبان میگیرم زوزه میکشم.....زبان.....

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

ساحلی/تصویر

همیشه دلم میخواسته یه آدمی باشه که من بگم دیگه اسمشو نمیارم؛ بعد فکر میکردم کسی که اسمشو دیگه نیاری چقدر باید منفور باشه؛ چقدر باید آوردن اسمش چندش آور باشه...شایدم برعکس بود. آدمی که نخوای هیچ وقت حتا اسمشو نیاری چقدر نبودنش آزار دهنده ست؛ و چقدر پاک کردنش از صفحه ی روبروی چشمت سخت ؛که میخوای اشک تار نکنه جلوی راه لعنتی رو...شاید هم بعدها بخواد آدمی بره یه کارایی بکنه اون قسمت مغزشو ورداره انگار که نه خانی اومده و نه خانی رفته. سلام ایترنال سان شاین...گیریم که آدمی که نخوای اسمشو بیاری بچه باشه یا بزرگ سال...

۱۳۹۰ دی ۳۰, جمعه

ساحلی/طعم تجربه

به هر حال تجربه های لکاته فقط به خوراک و آشامیدنی محدود نمیشود. امروز زیر آفتاب صلات  ظهر کنار میدان کاتولونیا دراز کشیدم دقایق انتظار را به کتاب خواندن !!! چه کسی فکر میکرد لکاته وسط میدان دراز بکشد به کتاب خواندن!! آفتاب شکمش را داغ میکرد...
* رابرت به انتظار شارلوت کنار پنجره ی صبح جمعه....


 * آشفته حالان بیداربخت: غلامحسین ساعدی