۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

ساحلی/یلدای اول

خوب من آدم جوگیری هستم. واقعن جوگیر. الان هم دارم خودم رو قضاوت نمیکنم. نه میگم جو گیر به صورت مثبت و نه جوگیر در وجه منفی. صرفن جوگیر. چطو؟ اینطور که چند روزه میخوام یه چیزی بنویسم درمورد یه چیزی که ته ش دراومده؛ عین ته دیگ ماکارونی که فقط تو ایران اینطوری ته دیگ میشه و میخوریم و قابلمه ی داغون قدیمی خاله مو میخراشیم...یعنی ته ش در اومده از خوشمزگی یا هرچی. ..خب الانه اینو نمیخوام بنویسم. گفتم جو گیرم چون همه به شب یلدا جو دادن و یه یادداشت وبلاگی گذاشتن و اینا. منم الان میخوام یه یادداشت شب یلدایی بنویسم. خاطرات من از شب یلدا مثل خوابهام؛ در آرمیتا( خواهر مرده م) خلاصه میشن و فال حافظ برای سمر و الف. الف کیه؟ خوب این وبلاگ چندان خواننده نداره پس فرض بر اینه که همه آرمیتا رو میشناسین اما توضیح در پرانتز رو گذاشتم. اما هنوز الف کیه؟ فرض بر اینه که همه الف رو بشناسیم پس توضیح نمیدم. سمر هم که دوست بچگیمه. شب های یلدا آرمیتا زنده ست. نمرده. مثل خوابها از این اتاق به اتاق میره و صدای تلویزیونو تا ته بلند میکنه و من اعتراض میکنم میگه به تو چه. شبای یلدا انترنم  کشیکم با اینکه آرمیتا مرده ؛ نمرده و بابک از امریکا زنگ میزنه براش فال حافظ میگیرم و برای سمر فال حافظ اسمس میکنم.سمر و دوستم برام فال حافظ اسمس میکنن. امسال؟ هیچی! خبری نیست...نه برای بابک فال حافظ؛ نه آرمیتا زنده ست و نه کسی برام فال حافظ اسمس میکنه و نه ابول هم ...من از شب یلدا هیچ خاطره ای ندارم هنوز...

۱۳۹۰ آذر ۲۷, یکشنبه

ساحلی/روابط انسانی

در دنیای امروز آدمیزاد باید باهوش باشد یا آنقدر باهوش که بتواند بنشید یک جا بدون اینکه کسی روی سرش بریند.
من؛ امروز و دیروز و پریروز را غور کرده ام. وقتی از غور کردن حرف میزنم یعنی از شانزده سالگی تا بیست و نه و خرده ای سالگی را غور کرده ام. نتیجه؟ اینکه بیش از بیست و چند نفر آدم بجز دوستهای امروز روز بنده؛ روی کله ی حقیر نشسته اند و تا جاییکه روده ی ایشان اجازه داده ریده اند. بنده انسان احمق و بی عقلی هستم که هرچه کرده ام خود خرم کرده ام و بعد نشسته ام که : چرا؟ حتمن میپرسید چطور؟ خوب اینطور که آدمی به هر بیشعور و نفهم و گشنه ای سلام بدهد؛ لابد باید مسؤلیت سلامش را بگیرد؛ حتا آن آدم را به فرزندی قبول کند اصلن شاید باید پدر بدبختش برایش سهم الارث در نظر بگیرد که چه؟ که اینکه دو روز به کسی گفته ای سلام علیکم و خدا خیرت بدهد و پدرت را بیامرزد دو تا سلام و دو تا ماچ ...جنبه داشته باش جان و ارواح اجدادت...این است که بقول وبلاگ نیاز کسی را که بالا میاوری و به قول شخص حقیر آنقدر که خودش را به در و دیوار و امواج میکوبد که شرافت پزشکی نویسنده حکم میکند ببری بدبخت را بخوابانی یک جایی که حداقل شوک الکتریکی چیزی بدهد تا بفهمد که نویسنده ی بدبخت غلطی کرده و دلش به حال فلک زده ی ترحم برانگیز سوخته و در رودروایستی انسانیت و گه خوردگی مانده ...
از طرفی نویسنده که بنده باشم فکر میکنم که دوستی یک طرف و نان به نرخ روز و محافظه کاری هم یک طرف و مفهوم بزرگی با برچسب دوستی هم یک طرف؛ اگر از پس عنوان یا برچسب بر آمدیم که آمدیم اگر نیامدیم بهتر است خیلی خیلی محترم و بدون اطوار دور تر بگردیم که این برچسب ها از نویسنده جداست...

۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه