۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

بهاریه

ریم عزیز
هم بازیم رفت . توضیحش ساده تر است از واکاوی کودکی یکه و از دست رفتن خواهرک. توضیحش در کتابهای مشترک کودکی و دغدغه های غیرکودکانه ی بچگی و ترسهای فروخورده مشترک خانوادگی...ریم عزیز هم بازیم رفت. ناگهان اتاق پر از بیحضوریش شد....شهر پر از حضور بیخودی ...بوی عید با سیلی صورت را سرخ کردن ، سبزه های  سبز شده در ظرف های  نوی  کدر ساخت چین...لباسهای تازه ی غمگین. کارت های تبریک با عکسهای تکراری پاییز و کوههای برفی...عجب عیدی بیاید امسال بی همبازیم

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

آینه در آینه در آینه در ...من  روبروی من روبروی من ...در سرم تلمبه ای کار گذاشته اند باد میدمند  ...سردرد دارم  

۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

تولد یک بچه است، اما بچه نداریم

چرخان میچرخد و تاریخ که نه، اما مناسبات تاریخی تکرار میشوند گاهی فقط اسامیشان یا سال و ماهگرد و گاهی صدا و بوی مناسبات تاریخی تکرار پذیرند. امروز از بیست سال پیش چنین لحظه ای بیست سال میگذرد از شانزده اسفند شصت و نه. مثلن اگر خانه ای داشتم با یک حوض آبی رنگ دستهایم را به زانوهایم میگرفتم غروب به حیاط می آمدم وقت اذان موذن زاده ی اردبیلی گل بهار نارنج در مشتم بو میکردم ؛ "جای تو خالی ه بچه"! گاهی از تقویم سالگرد و ماهگرد و بو و خاطره همه هجوم می آورند. "تولد یک بچه است اما بچه نداریم"...این یک روزه خوانی و ناله است؟ بیشتر باید حاشیه نویسی بر یکی از برگهای معمولی تقویم باشد. مثلن اگر همان بانوی سالخورده ای که بالا نوشتم بودم ، در چشمهای آب مرواریدی ام اشک جمع میشد و میگفتم هی روزگار! خودت میدی و میگیری..,و واقعیت این است که نه بانوی سالخورده ای هستم و نه خانه ای با حوض دارم، روزگاری دلخوشیم که بچه بود که دیگر بچه ای نیست، امروز دلخوشیم تو هستی که هستی برای دلداری و دلتنگیها