۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

Adagio


روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن آخر نگردی
مدفون کردن من در میان دستنوشته هایت,روزمره هایت,بالا انداختن شانه هایت
ساده ترین آلت قتاله است...
ببین چگونه بی دفاع کشته میشوم وقتی که کلماتت بی رحمانه بر من می تازند .
نیستی تا لبخند تلخ من بر غریقی که از آّب نگرفتند را ببینی
سازم را کوک کرده ام تا پرده-های بالاتر را تلخ تر بنوازد...
نیستی تا با من قطعه های شکسته را بنوازی...
کلماتت را بی رحمانه می تازانی ....بی پاسخ میرنجم.
بتازان
بازخوانی وبلاگ لکاته ای که سیزیف بود

17/4/88
pooofff

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

عاشقانه های بی عاشقانه

ریم عزیز!
باری! گرگ و میش تحمل ناپذیری بود. من روی زمین سرد اتاق نشسته بودم. ساعت صبح را فراموش نخواهم کرد. چهار و بیست دقیقه ی صبح بود. چیزی در من شکست. بهتر باشد بگویم من  بود که در فضایی محصور کروی شکست. بارها از آن گرگ و میش نوشته ام نه به جزئیاتی که  هیچ  ننوشته ام و نخواهم نوشتش. وقتی میرسم به کلماتی که جاری شدند. در من زنی فریادهای جانخراشی سرمیدهد که سرم به دوران می افتد. کمتر سفسطه کنیم، صحبت از شکستن زنانگی و غرور است. آنچه که هر بار بازگشت کردم سنگینی بار شکسته به عقب رفتن وا داشتم.
ریم عزیز!
انسان پشت هزاران پرده چهره ی ترسیده و بی اعتماد خود را پنهان میکند. من موجود ترسیده ای شدم. نمیدانم از کی بود، خیلی پیش از آن  شبانه صبح بود. آن چهار و نیم صبح تتمه ی اعتقاد و میل بی منطق و سرکش من به بت سازی و بت پرستی بود که با غرور زنانه ای شکست. رو راست باشیم و کمتر بگوییم از بی وفایی روزگار و جفای هجران، ما هستیم که شاهد از دست رفتن آنچه/آن کس که با حوصله در میان مسیرهای عصبی و دریای میانجی های بیوشیمایی قرار دادیم ، شدیم. چیزی که در درون فریاد میکشد زنی است که از دست داده است، رویاهارا و گستاخانه تر صحبت کنیم، باخته است قافیه ای را که حق خود میداند...
ریم عزیز
پایم را بر همان زمین سرد که میگذارم سایه ی زنی زیر پایم برپا میشود و به دامنم می آویزد و غرورش را از من میطلبد که نمیدانم کدام گرگ و میش باختمش و ادعای ایستادگی کردم ...ریم عزیز!
باری! گرگ و میش تحمل ناپذیری بود...