۱۳۹۵ دی ۲۵, شنبه

همین‌، اشک است اگرهست آبیاری نخل ماتم را*

انگار گوشه ی رینگ افتاده باشی نه نه....گوشه ی رینگ نه.
انگار جایی گوشه ی تهران چاقو در پهلوت فرو کرده باشند و رفته باشند و زخم دهن باز را پشت سر هم هی چاقو بزنند هی چاقو بزنند هی چاقو بزنند هی چاقو بزنند...هی....چاقو....
انگار یک مشت محکم توی صورتت خورده باشد و پشت بندش مشت بزنند مشت بزنند مشت بزنند انقدر بزنند...مشت...که دیگر درد نکشی....
درد نمیکشم چیزی نمیکشم. غصه و دلتنگی و غربت نمیکشم فقط گوشه ی رینگ....گوشه ی تهران چاقو خورده....جایی مشت محکم خورده دارم هنوز هی چاقو و مشت و لگد میخورم و هیچ درد نمیکشم هیچ نمیکشم...درد نمیکنم جز آن کِرم لعنتی ترس که از هر گوشه ی تنم بیرون میزند کاری به جایی ندارم....می ترسم و درد نمیکشم...شاید خودش قدم بزرگی است.
* بیدل

هیچ نظری موجود نیست: