بیمارستان جدید به لحاظ سوق الجیشی منطقه ی دوست داشتنیی از دنیا است. مثلا شاید بتوانم ادعا کنم که من فلان شهر را دیده و چشیده ام. اما خودش، مریض هایش مثل مریض های آنجا نیستند. بیمارستان لوکس نیست و بیماران هم لوکس نیستند چشم هایشان مثل من سو ندارند و هدیه پشت هدیه دریافت نمیکنم. نامه های ترخیص را هم روی یک واکمن خبرنگاری فزرتی دیکته میکنم. اما شکایتی ندارم. قضیه این است که شکایت از من گذشته و من هم از او. خانه و زندگی و اینها خوب است. قرار است اینجا تجربیات کاری بنویسم. این هم تجربیات:
هیچ کس دوست های قدیمی نیست. هیچ رییسی بفکر مرئوسش نیست جز مرئوس خایه مال و رابطه ی بده - بستان. من این را کاملا عادلانه می دانم رییس خایه مالی و تایید لازم دارد و مرئوس پول. حیف که من جز آن چیز دیگری را میخواهم که اینجا یا هیچ جا نمیابم. دلم خوش است به همین چند زبان و با تعجیل تخصص را به جایی رساندن و به بدون مرز رسیدن. بروم و بدون مرز شوم. بالاخره همان آرزوی نوروروانپزشکی و پزشکی بدون مرز. اضافه حرفی نیست.
زندگیم خلاصه شده باز هم بین کتاب هایم و یک کاناپه و لحاف پر. تنهاییم را بغل میکنم. میترسم روزی تنهایی به من عادت کند و رهایم نکند و دیگر نخواهد جای کسی برایش باز شود. میترسم؟ نه....همیشه آرزویم همین بود. میگویند مراقب باشید چه آرزویی میکنید.
هیچ کس دوست های قدیمی نیست. هیچ رییسی بفکر مرئوسش نیست جز مرئوس خایه مال و رابطه ی بده - بستان. من این را کاملا عادلانه می دانم رییس خایه مالی و تایید لازم دارد و مرئوس پول. حیف که من جز آن چیز دیگری را میخواهم که اینجا یا هیچ جا نمیابم. دلم خوش است به همین چند زبان و با تعجیل تخصص را به جایی رساندن و به بدون مرز رسیدن. بروم و بدون مرز شوم. بالاخره همان آرزوی نوروروانپزشکی و پزشکی بدون مرز. اضافه حرفی نیست.
زندگیم خلاصه شده باز هم بین کتاب هایم و یک کاناپه و لحاف پر. تنهاییم را بغل میکنم. میترسم روزی تنهایی به من عادت کند و رهایم نکند و دیگر نخواهد جای کسی برایش باز شود. میترسم؟ نه....همیشه آرزویم همین بود. میگویند مراقب باشید چه آرزویی میکنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر