۱۴۰۲ خرداد ۱۸, پنجشنبه

Salud Mental

 گاهی تصمیم میگیرم، نه در اینستاگرام و نه در تله گرام، بلکه در بلاگ یا وب سایتی جداگانه، خوانده و آموخته هایم در در حوزه سلامت فکری، تا جایی که خودم به مشکلات روزمره اش، مبتلا بوده ام  و مطابق با آمار و مطالعات معتبر درج شده از سوی سازمان بهداشت جهانی بنویسم...منظور موارد خاصّ و نادر ولی خطرناک نیست، بلکه همان ها که گریبانگیر بسیاری از ما هستند یا بوده اند. 

بیشتر نظرم مخاطب خاصّ های علاقمند به دانش مدرن است و نه ارکیوتایپ و این قصه ها. ...تعبیر خواب فروید و غیره...نه....اینکه از کجا شروع کنیم. اینکه مخاطب خاصّ علاقمند، به کجای داستان علاقه دارد؛ از اپیدمیولوژی تا درمان....از اختلال خلقی تا بیماری شخصیتی(اختلال؟).... از مشکلات اجتماعی یا از اجتماعی شدن و روابط همشکل و همزبان؟ پای شغل و الزام بکارگیری آن در سطح جامعه و در قدم اول؛ آموزش، که وسط می آید، من بدون خجالت باید بگویم جز همکاران و یا اهل مطالعه، نظر کسی برایم مهم نیست. بیشتر موارد هم به آمار مراجعه میکنم. اما آن سوال همیشگی خیلی ها، برنامه را معوّق میکند. به کدام زبان؟ و تعداد مخاطب.  دومی باید بگویم که چندان برایم مهم نیست. چون وقتی مینویسم، دستاورد نهاییش نصیب من میشود. 

حقیقت این است که میخواستم از درمان اینتراکتیو برایتان بنویسم و چند نکته ی کوچک؛ درباره ی تردیدهای انسان در بریدن رشته ها و مدام وارد ارتباطات شدن. فکر میکنم در واقعیت و منطق، بخاطر زندگی و گذران آن چیزی که مهم است مرزگذاری و ادامه ی روابط است. چون قرار است صادق باشم باید بگویم، این هم مانند ازدواج است از نگاه من. چرا ازدواج و روابط پایدار؟ زمانیکه خلاصه ی اینها چالش ها و درگیری با انسان نمایی میشود که حتا نام آنها در جلسات درمانی به بیمار یا مراجع ترس یا اضطراب میشود؟ فکر میکنم و جواب خواهم داد

۱۴۰۲ خرداد ۱۷, چهارشنبه

عندلیبانش، کرکس بودند

جام طلایی خاله و عمو خرس ها را میدهم به خاله متوهم خرس ها تا عموها کِی عرض اندام کنند و باز برویم جنگ.
کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

۱۴۰۲ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

گاهی با دم شیر

 باری!

پیشاپیش جواب پرسش های تاکیدی شما را میدهم. "خیر" و آنهم "خیر"، و آن یکی صرفاً به دلالت دستگاههای معاینات سیستم مغز و اعصاب، در جمجمه م وجود دارد، ولی در یک جمع بندی چهل و اندی ساله، منهای نوزادی، شیرخوارگی، بقیه ی ش را، خیر. ندارم. نمیخواهم سرعقل بیایم. بر سر حرفم هستم. بها؟ مگر بازار زرگرهاست؟ بهای چه؟ کشک چه؟ دنده من؟ خیر نرم نیست ولی یک بار شکسته. وانگهی من کارکرد فعلیِ پذیرفته یِ عرفِ مغزم را خراب اعلام میکنم. در صحت و سلامت عقل و در جایگاه صحیح و اصلح متخصص؛  یه زرهایی که این وسط ها در مقام "عاقل"، زده ام و خواهم زد که قبلی را انکار بقیه را هم....پیشاپیش انکار.
به مادرم بگویید منتظر زلزله فلانقدر ریشتری در آلمان باشد، در شرایطی که من در مرکز گسل باشم وگرنه زلزله ی تهران؟ فکرش را نکند که آشفتگی قیامت بعدش به مغز برآشفته من کمکی میکند. پس بله! چالش شنای قدرتی را جز در دریاها و اقیانوس های جهان، میپذیرم. چالش نفس حبس، تا مرگ را هم.
یا حقّ و خونی که نابود و پامال شد
فدا
نننویسنده