۱۳۹۳ شهریور ۲۴, دوشنبه

ریم عزیز

ریم عزیزم

بیایید باز نمانیم از  قصدمان

بی خواب در دورتموند

واقعیت اینست که بی خوابیم درمان نشده چرا که اگر شده بود بعد از راهپیمایی محله ی کقویتز دیگر رمقی نمی ماند با مهمان بازی بعدش. اما ذره ای خواب در من راه ندارد. میتوانم دست به قرص ها بزنم و زیاد کنم اما نمیکنم قرار است دوام بیاورم. اما امشب چرا؟ امشب که فردایش بیمارستان دارم باید بی خواب شوم. اضطراب ندارم صرفن خواب بر من غلبه نمیکند. حتم دارم سر ساعت یک و نیم خوابم میگیرد و هفت سگ زوزه کشی خواهم بود سگ لرز زنان در راه بیمارستان.
در محله ی کقویتز چه خبر؟ ما پنج نفر رفته بودیم فستیوال محله. این رسم را نسبتن میشناسم در بندر هم که میزیستم این رسم را که هرکس غذایش را بیاورد و میز بگیرد و رقص و موزیک دارد را دیده بودم. یک غرفه هم غذای اسپانیایی داشت اما نام غذا را به آلمانی و به غلط نوشته بود. من حوصله داشتم بروم غلط بگیرم؟ حاشا
به پلیس رفتیم با نون. نون زن پنجاه ساله ای است که سی سال است اینجا زندگی میکند و یک پسر سی ساله دارد. نون یا مغز ندارد یا قلبش اندازه ی دریاست زیرا که یک انسان باید یا دیوانه باشد که انقدر با گشاده دستی رفاقت بورزد یا دریا دل. از سوابق زندگیش پیداست که مغز دارد خوبش را هم دارد. بنظرم میرسد دریا دل باشد. باری، به پلیس رفتیم و شکایتی ثبت کردیم برای کیف گم شده و محتویات آن. خنده ام آمد پلیس پرسید قیمت کیف چقدر بود. کیف سکه هایم بود گفتم یک یورو یا دو یورو. القصه نون را یک ساعتی آنجا معطل کردیم بعد قصد غذا کردیم چه غذایی؟ ترک. فدوی ابدا از دونر دل خوشی ندارد لذا نمیدانم چی اسفناج خورد. بعد به خانه ی نون رفتیم برای قهوه و چای. بعد به خانه ی ما برای ماکارونی و رام. در بین این همه رفت و آمد و آبجو نمیدانم کجای کار لنگیده که چشم من هنوز تار نشده و وقت خوابم نرسیده است.