۱۳۹۳ خرداد ۲۱, چهارشنبه

قصه ی آدمی که می رود سیگار بخرد برنمیگردد، قصه ی آدمی است که می رود به قصد هشت روز تعطیلات. نه به تعطیلات می رود و نه از رفتن باز میگردد
نهنگی که در ساحل تقلا میکند برای دیدن هیچ کس نیامده است.*
* گروس
مغروق از ترس جانش از قید هر آنچه فرو رفتنش را تسهیل میکند میگریزد. 

۱۳۹۳ خرداد ۱۹, دوشنبه

قصه است این

به مادرتان بگویید دیگر تمام شد.
من در پنجاه و هفت سالگی از سرطان خواهم مرد. این بهترین سناریوی مرگ برای من است. اگرچه شاید دومین بهترین باشد چرا که اولین بهترین سقوط یک هواپیمای فوکر حامل من در راه است که اتفاق نخواهد افتاد.
اولگا ایوانویچ عزیزم
یار دیرینه
اگر نامه ای نمی نویسم از آن است که تسلیم بازی پلشت زندگی شده ام. به آرامی سیگار را ترک کرده ام و داروها را. داروها که تمام شوند من به وزن همیشگی برمیگردم. اما من و شما هیچ وقت نباید فراموش کنیم که چطور و چه زمان شروع کردیم به سکوت. چرایش را میگویم. زیرا که وقتی سکوت میکنم بهتر میبینم. از وقتی سکوت کرده ام، قلمی در دستم گرفته ام و مدام غلط ها را با دقت میگیرم و در ذهنم ثبت میکنم. احساس خداوندگاری میکنم که نکیر و منکر و جبراییل و اصرافیلش خودش است و نامه ی اعمال را میسازم تا روز قیامتم وقت رفتن نامه های اعمال را بگذارم روی میز و بروم.
عزیز من
دیوانه نشده ام. توهم خود خداوندپنداری ندارم. غلط گیر شده ام. به برنامه های شدید و فشرده ی این هفته دچار شده ام. بزودی عازمم. در سفر برایتان کاغذ خواهم نوشت.
دوست نازنین
از سلامت خود مراقبت کنید. مراقب وضعیت مشکوک قلبی خود باشید. قهوه ی زیادی ننوشید و در الکل زیاده روی نکنید مخصوصن اگر به مجالس رقص می روید و من حضور ندارم حسادت من را با خود بهمراه دارید.
در آغوش میکشم تان
نینوچکا مرغ در سفر