۱۳۹۲ تیر ۱۰, دوشنبه

به غلط کردم افتادن نه شاخ و دم دارد نه خجالت.
به غلط کردن افتاده م و اره در ماتحتم جلو میرود.
از این شهر کثافت بحران زده دلزده م از بیشتر مردم دو سال اخیر. از هرچه بمن این دوسال مربوطست متنفرم.
من احمق دوساله ی بحران زده ی از جنگ احد برگشته ی خسته

و شب به چشمی عریانتر میشود، به چشمی تار تر* ریم عزیز


شاید هنوز هم
در پشت چشم های له شده ، در عمق انجماد
یک چیز نیم زندهء مغشوش
بر جای مانده بود
که در تلاش بی رمقش میخواست
ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها

  فروغ


ریم عزیز

روزگاری در تاریخ می نویسند که قرن بیست و یکم و دوهزاروسیزده بعد از میلاد مسیح، ترس شوم سیاهپوش میان ما حایلی ساخته بود که نه چشمانمان میدید و نه دست حوصله و توان از میان برداشتنش را داشت. از شور هم خلع سلاح بودیم. هرچه بیشتر شور ما  زیر گرد ابتذال دفن میشد، همانقدر بیشتر لبخند را از خود و از هم دریغ...دیگر هیچ جفت چشمی پی نگاهی نمی دوید اگر می دوید هم گم میشد. ما...هم گم شده بودیم...من گم شده بودم در باد که کلمات را پراکنده میکرد و هرچه بگوشم میخورد محو و تباه...هرسکوتی هم که در باد میشکست انکارپذیر بود. انکار؛ خبرآور مرگ بود ما سالها بود مرده بودیم و  مذبوحانه صلیب ملعون ترس  مرگ، ترس سلام، ترس  زن، از تن به تن، را میکِشیدیم. از شر مایع لزج و گرم تن هایمان بزور هم آغوشی های بی حوصله آسوده میشدیم...این بود که تن های ما دردناک، مدام و کرختی نحس روزانگی از جانمان در نرفت...که نرفت...
اما تو ریم عزیز
تو خنده ات را، سلامت را و تنت را دریغ نکن درین روزگار تیز و بُرَنده...نگذار ترس و جبن حایلی باشد میان تو و انسان...شور را به بهای حقیر بی دردی،  بی معجزگی  نفروش...خودت را دریغ نکن...نکن دریغ...

به سین های پراکنده ام در جهان (آخن و کرج)


* عنوان از پرویز اسلامپور
چیزه...بگمونم حالا که اولد ریدر اومده باید وبلاگ بنویسیم و سخنان گهربارمونو اون تو شر کنیم؟ گزینه ی نوت نوشتن نداره این اولد ریدر. خوشم نمیاد