۱۳۹۲ بهمن ۳, پنجشنبه

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی

دل تنگی
قبل تر هم نوشته ام
به فاصله نیست. در چندین اقیانوس فاصله هم دلم تنگ نمیشود هم دلم تنگ میشود برای همان یک متر فاصله که سرش پایین است و میخواند.
دل تنگی
دل در سینه جا نمیشود میخواهد بیرون بزند اما کجا برود؟ یا اینکه سینه به دل فشار می آورد و تنگش می شود.
دلم تنگ است در سینه ام. حتا همین لحظه که صدایش را می شنوم که ازخرید  کتاب کمیابی کتاب  و ادبیات عرب میگوید. تنگ ـ دل کسی است که بو و صدا و نفس جای دلش را در سینه تنگ کند.
پای رفتنم نیست. نیست و دلتنگم.

۱۳۹۲ بهمن ۲, چهارشنبه


من دارم میروم. نمیدانم کدام گوری؟ ولی رفتن را آغار کرده ام
نزدیک شش صبح است و نخوابیده ام در عوض سیگار را با سیگار.
همیشه من میدانسته ام که میروم یا می روانندم. فرقی هم نمیکند نتیجه اش این است که من می روم
میفهمی؟ من دارم می روم. وقتش نزدیک است

۱۳۹۲ دی ۳۰, دوشنبه

چيزي مجردست که در انزواي باغچه پوسيده ست.*

تنهایی مطلق چیست؟
همان چیزی که دلم میخواهد باشد و سکوت باشد و هیچ نباشد و مغز هم به احترام این سکوت، سکوت کند.
محو شدن مطلق چیست؟
همان کاری که دلم میخواهد عرضه اش را داشتم ولی ندارم.
* فروغ