شانه هایم؟ میلرزند. پاییز رسیده است و بهانه ی بی قرار شانه هایم،  پاییز است.  
باورت میشد کلید های پیانو از زیر دستم فرار کنند؟
چه دیر رسیده ام! کلید  پیانوی ناکوک  که سالهاست دم خور ما بوده است و امروز ازما گریخت...چه انتظار از چشمها؟
 چشمهایش میگریزند از من...من که  چشمی ندارم که بدنبال چشم گریز پای  بدود. چشمهایش میگریزند و در پشت سر؟ چشم من نیست نگران.**
خسته ام
چشم اگر خریدار داشته باشد که ندارد، چشم تماشاست، اگر نه، پرخون است سهمش خونابه ی  جان ما...چشمم بی خریدار ما  پرخون است. 
 سایه ای از من عبور میکند و من درسکوت تماشا میکنم عبورش  را. 
ما قاصد پیغام جهان هیچیم (بیدل).
* محمد مختاری
** نگاه کننده