۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

جزوه ی اولو که باز کردم ـ کور شم اگر دروغ بگم ـ نفهمیدم چه گهیه. اگر میدونستم که این کورس رو برنمیداشتم. دروغ محضه. برمیداشتمش. اصلن برای همین اومدم این رشته رو بخونم. هزار پشت و بالانس هم زدم برای همین یکی. به هرصورت گه خوردم چون زن مو فرفری گفته بود امتحان نداره، تخت گاز برو و ناگهان در برنامه ها خوندم که در آخر کار یک امتحان برگزار میشه حالا کِی؟ درست وقتی که من باید در هوا میبوده باشم. کدام خری بعد از دفاعش میره امتحان بده که من دومیش باشم؟ باید آدمیزاد از بهره ی هوشی کلاغ برخوردار باشه که حدس نزده باشه درسی که تمامش کاربرد مفاهیم اجتماعی در اپیدمیولوژی و سه استاد زن درسش میدن دو سوم جزوه هاش مربوطه به تبعیض جنسیتی. اما بذارید حالا که دور هم نشستیم یه اعترافی بکنم. کاری برای انجام دادن نداشتم جز درس خوندن و از خوندن مقاله های تند و تیز کارما (سر استاد) و چرت و پرتای مایکا لذت بردم، فقط کاش وقت برنامه رو زیادتر میکردن. اکنون؟ اکنون یک ساعتست که هول زدم و تموم کردم و دوره نمیکنم بلکه منتظرم خوابم ببره. (شب بخیر کبد عزیزم)
چند روز دیگه چند شنبه سوریه. کره خرها از حالا به استقبال رفته ن. بنابرین استرسهای صوتی بیرونی هم مزید برعلت. شکرگزارم که زیر باسنم ترقه ای نمیترکونن. بعدها در تاریخ بنویسید از محاسن زندگی در خارج این بود که زیر باسنش ترقه نزدند.
تز چه شد؟ تمام شد برای بار دوم. نامه ی اجازه ی دفاع هم دادند. فردا آخرین امتحان این دوره ی عجیب چیز را بدهیم بعد ببینیم زندگیمان را در دستمان میگیریم و کجا میرویم.
بارسلون بی توریست غمگین است و بارسلون توریست دار نامرتب و شلخته
ترمز کردم خوردم تو شیشه. باز خوبه ترمز کردم
حوصله ی شنیدن توضیح و توجیه و وراجی ندارم.  چقدر حرف میزنن آدما. حتا کم حرفا...هیس.
غوغاست تو سرم غوغاست. ساکت
تا چارپنج سال پیش فکر و خیالم این بود که یعنی در رحِم من چه خبرا میتونه باشه. خوشبختانه شخم خوبی زده شد و فهمیدیم چه خبره. امیدوارم بزودی یه شخمی هم به این سیستم عصبی زده بشه ببینیم چه کِیآسی در جریانه