۱۳۹۲ خرداد ۶, دوشنبه

سطح توقعاتم از احبا رسیده است به اینکه: کاش یادشان نرود من به قهوه حساسیت دارم.
انتظار داشتم دلداری زیادی بدهد بمن؛ یک جوری که  همه چیز یادم برود الان حتا یادم نیست که: حواسش بود داشتم محو میشدم؟ از آن بدتر اینکه حتا ذره ای از او به دل نگرفتم و گله و دلگیری ندارم...یک جور خنده داری عارف شده ام. لابد بقول نرگس این هم از عوارض پیری...

۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

یک دو نفس ناله شو و از دل دیوانه برآ

حواس تنش به استعاره های تصویر سر شانه اش در آب رفت...حواس تنش داغ میشد به تصویر تصویر تنش در سایه...
...
...
.


بیدل

۱۳۹۲ خرداد ۴, شنبه

عِمام لکاته

عزیز من
صد بار بشما گفتم جاودانگی در اختصار و ایجاز است. در خودمانی بودن و زیرپوستی.  به درازا کشیدن و اجتماعی کردن قضایا فقط  سیر لجن مالی شدن تسریع میکند. لجن مال شدن که ناگزیرست چه کاری است تعجیل؟