۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه


عزیز من

خواستن حرز جان است....بود...آن را هم از گریبانم باز کردند...اما...تمام نمیشوم در بلا تکرارست که میشوم

آیا آدمیزاد مجبورست برای یادداشتهایش عنوان انتخاب کند؟ خیر

یک بار حسین  در وبلاگش یک سری اسم لیست کرد فلانی؛ بیساری؛ بهمانی و المیرا دلم برایتان تنگ شده است. صادقانه آن وقت فکر کردم چه کار مسخره ای! ور دار زنگ بزن به ما و بگو دلت تنگ است پدر من! مجبور که نیستی.
دیروز بود یا پریروز از خیابان رد میشدم وسط خیابان دیدم کسی عربده کشید مادر جنده چه کار میکنی یا کجایی (همچه چیزی) فهمیدم چراغ عابر قرمز بوده و وسط خیابان ماتم برده من دلقک هستم اینطور مواقع فوری رفتار طنازانه یا گاهی لوند بازی درمیاورم و میدوم و فحش نمیخورم. این شد که در رفتم. رسیدم آن سر خیابان. فهمیدم انگار برای من سالها گذشته از این سر به آن سر رفتن...داشتم میان راه در مغزم با کسی حرف میزدم و به او میگفتم دلم تنگ شده است...مایه اش کشیدن این تلفن از جیب و یک زنگ بود خرج هم نداشت به مدد تکنولوژی و شرکت آرنج اینترنت هم داریم و اگر نامردی اینترنت ایرانی نباشد دو ساعت و نیم اختلاف زمانی را هم مسخره میکردم و زنگ میزدم دیدم زنگم نیامد. اینهمه  گفتگوی درونی را نمیتوانم از خودم بیرون بکشم و گپ بزنم. حالا نشسته بودم روی پله ی دانشکده و فکر میکردم شاید باید خودم را راضی کنم به خودم. باید قبول میکردم که من دیگر نه آن آدم پرحوصله و پرحرف هستم در تلفن و نه آن آدم صبور خوش خلق سرحال. عبوس و اخمو و غرغرو...بدتر از آن دیدم که چقدر حرف زدنم محدود می آید. از خودم پرسیدم چند نفر هستند در دنیا که دستم می رود زنگ بزنم. دیدم هستند هنوز بی نیاز از دلیل برای زنگ زدن هنوز ساعتها و چندین صفحه و روزی چند بار نوشتن...تعجبم می آید از اینهمه دست از آدم ها کشیدن. تعجبم می آید از اینهمه نخواستن. دلم میخواهد همینجا بنشینم اگر حرفی داشته باشم بنویسم و بفرستم برود اما زنگ نزنم حتا دیدار هم نکنیم تا صبح به نوشیدن نگذرد. درد دل نکنیم و آواز هم نخوانیم... فراموش کنیم اگر نکرده ایم. از من نپرسیم چه مرگم است چه بر من رفته. چرا....نامهایشان را به ترتیب  لیست کنم:
الف تا ی...دلم برایتان تنگ شده است اما بمن نزدیک نشوید خسته و دردناکم.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

زنان بر علیه زنان؟

یک گونه ی خاصی از زنان هستند که عزیزم من دلم میخواهد حوصله ام بکشد در سال تولدشان آنها را استرتیفای کنم و مطالعه کنم ولی حوصله ی آنها را ندارم. اینها همان عزیزانی هستند که دوست دارم بنامم زنهای ضد زن.  این حرفها گاهی انقدر برایم دم دستی میشود که میانه ی سخن دلم میخواهد خفه شوم اما ادامه میدهم:
۱) خانم فلان دوست نه چندان دور زمانهای نه چندان دورم بارها در گوشه و کنار جهان گفته بود فلان کس یعنی من خاک برسر روابط (رابطه ی نداشته اش) با فلانی را خراب کرده است. دلم سوخت. دلم برای حقارتی که میکشید برای سوار شدن بر خر مرادی که آخر هم کلاسی دیگری سوارش شد کمتر میسوخت از مورد پرسش قرار گرفتن در رابطه ی زنانه ای که باید رفیقانه تر می بود و حمایتگری من را همیشه پشت سرش میکشید و دیده نمیشد...از این داستانها متاسفانه زیاد اتفاق افتاد و لابد هنوز هم میفتد

۲) خانم فلان بلاگر نه یک بار نه دوبار نه سه بار در بلاگش مینویسد زنها خیلی دوست های بدی هستند و با مردها دوستانه تر و رفیقانه تر و فلان تر است. این من را میکشد. یک بار در دامش هم افتادم و این بیشتر من را میکشد.

۳) با تمرا در ساحل  نشسته بودیم یک زن با دو مرد هم کنار ما بودند. یکی از مردها شروع کرد به استفاده از فندک تمرا و لاس زدن. زن مست بود مست و بیخبر. با یک لهجه ای تعریف میکرد که مرد هشت سال است دوست پسرش است...خیلی مست بود خیلی بیخبر. دوست پسرش صندلیش را کشید سمت تمرا...قبل از اینکه ما عکس العملی نشان بدهیم دوست دختر شروع کرد به جیغ زدن و لنگ و لگد انداختن و استفاده از کلمه ی کانت که ظاهرن بریتانیایی ها کمتر ابا دارند از استفاده ی آن....چقدر زن مست و بیخبر بود همانقدر که دوست من بر همسرش خرده نمیگیرد و بر آن زن دیگر تهمت میبندد.

۴) هشت مارس روز جهانی زن است. راهپیمایی ها؛ اعتراضات و تبریکات؛ کارت ها هدایا و پروپگاندای مخصوص این روز همانقدر مهم است که اول ماه مه و غیره. بی سوادانه ترین و ضدزن ترین و سنتی ترین نگاه این است که این روز را نادیده بگیریم با بهانه ی" نیازی نیست به روز خاص برای گرامیداشت..." روز جهانی زن و روز جهانی کارگر و روز عشاق و روز قدیس محله ی بالای شهر و پایین شهر داستانهای جداگانه ای هستند. حالم بهم میخورد از این قیاس ها

به کسی که اهداف مشخص و روشن سنتی و مبتذلی دارد حرفی نیست. زنهایی که مسابقه میدهند با زنان دیگر در به کثافت کشیدن آنها در رقابتهای کثیف حقیر خانوادگی  و خایه مالی زیر لباس مدرن؟ خرده ای نیست ابدا. انقدر تجربه و مشاهده نشان داده است که اینها در همان قافله ای شتر میرانند که مادر پدر من به زادورود مشغول بود و نگران شکم و زیر شکم شوهرش بود همیشه گیریم لباس و کیف و شال دیور و دانشگاه آب و رنگش را خوشگل کرده باشد.....اما....از خانم بلاگری که یک پست در میان مینویسد زنها توطئه گر هستند و مردان دوستان بهتری هستند و اداره کننده ی محفل یا مکان هنری است تعجب کنم یا نکنم؟