بارورم نمیشد بتونم خودمو اینطور تا خرخره تو کثافت و لجن فرو کنم. باید باورم بشه.
۱۳۹۱ مهر ۱۳, پنجشنبه
۱۳۹۱ مهر ۱۲, چهارشنبه
میان مهربانان کی توان گفت/که یار ما چنین گفت و چنان کرد
انسانهایی هستند که یک بار میاییند و میروند ولی از جان نمیروند. کنار پایشان روی زانوهایت مینشینی و جام را پر کنی بدستش میدهی.و آن لحظه؛ لحظه ترین است. راستش این است که این انسان؛ زشت رو ترین هم باشند یوسف وار؛ شمس ترین بودند در چله ی ما. این هم یک آهنگ آلمانی در حد تین ایجرا
ولی بیداری من نبودن این رویای کوتاه شرجی ست؛ رویای پر از سکوت و نجوای آرام چشمه.
این یادداشت سعی دارد تقدیم شود به انسانهایی که به فرشته اعتقاد داشتند ولی به شکل تسخیر شده و دیوانه ی خودشان که بقول حافظ دل از من برد و روی از من نهان کرد.
دستور زبان فارسی
خواستم پا را از گلیم محدود خویش در علوم فراتر گذاشته و به مردمی گیر بدم که از فعل" هست" برای مقاصد شومی استفاده میکنن: "فلان گُل خیلی قشنگ هست". "این شلوار خیلی بزرگ هست". این فعل هستن همیشه برای من حال فعل تام رو داره (با اینکه همیشه اینطور نیست)؛ خواستم یه گیر وسیع بیخودی بدم به استفاده از اون بعنوان فعل ربطی... نیت کرده بودم از این تریبون شخصی استفاده کنم اینو بگم.
اشتراک در:
پستها (Atom)