هیچ ققنوسی در تاریخ از آتش بر نیامد آنگونه که من از تو زاده میشوم هر روز
۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه
۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه
speechless
ققنوس میشوم میسوزم و باز متولد میشوم. لحظه را بو میکشم ، بوی آغوش میدهد
لحظه را در آغوش میگیرم؛ که تو از خوابهایم فرود آمدی، دستهایی که فاصله میانشان به ضخامت شیشه ای بود
لحظه را خواب میبینم و از آن بیدار شدن نمیخواهم، آغوشی که در آن امنیت بهار میشود و نمیخواهم خزانش را
...ازین آغوش میمیرم و زنده شدن نمیخواهم...دنیا را نمیخواهم، لحظه را میخواهم ...
و از آن روز که رفتن ها ترکم کرده اند ،لختی زیسته ام رها در میان آغوشی اثیری....زنجیر کنید مرا که ماه دیده ام
امشب من را زمه دور بهتر...
لحظه را در آغوش میگیرم؛ که تو از خوابهایم فرود آمدی، دستهایی که فاصله میانشان به ضخامت شیشه ای بود
لحظه را خواب میبینم و از آن بیدار شدن نمیخواهم، آغوشی که در آن امنیت بهار میشود و نمیخواهم خزانش را
...ازین آغوش میمیرم و زنده شدن نمیخواهم...دنیا را نمیخواهم، لحظه را میخواهم ...
و از آن روز که رفتن ها ترکم کرده اند ،لختی زیسته ام رها در میان آغوشی اثیری....زنجیر کنید مرا که ماه دیده ام
امشب من را زمه دور بهتر...
۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه
پروانه در آتش شد
از خودم چه پنهان که وقتی غمگینم، خشم دارم
وقتی پایم بر لبه ی تیغ جانم بر لبه جان بر لبی است اشک دارم که این روز ها اشک دارم
وقتی پایم بر لبه ی تیغ جانم بر لبه جان بر لبی است اشک دارم که این روز ها اشک دارم
اشتراک در:
پستها (Atom)