یک آدم هایی هم بودند که کف مغزهایمان حک شده بودند، حالا این مغزهای ما با آدم های حک شده اش را ساچمه باران هم که کنند، با گاز و جامد و مایع هم مسموم کنند هم این آدم ها را نمیتوانند از ما جدا کنند، که این در تمام موارد به معنای دوستی و مهر نیست، صرفاً نحوه ی اجتماعی شدن ما اواخر یا بهتر بگم ا اسط دهه هشتاد خورشیدی، بلوغ اجتماعی شدن فرهنگی بود. ما در سکوهای دیتینگ موبایل آشنا و حکّ و حلّ در قصّه های هم نشده بودیم. آشنایی ها چه میخواستیم چه نمیخواستین، در بسترهای فرهنگی از گالری محسن (سلام کیانا و هاگز)، تا فیلمبینی بچه ها یا نمایشگاه گروهی عکس یا نقاشی، ولی چه بسا گاه، رندوم جلوی نقاشی بخصوصی، دو نفر، بی مقدّمه از حسّ فرانسیس بیکن در آن اثر بخصوص میگفتند یه بارایی هم تو پارک خانه هنرمندان سلام علیک تا بیست سال بعد همان صاحبنظر بی هوا در فیسبوک از اروپا سر در آورده با یک صندوق خرعبلات زندگی خصوصیش با مردم در فضای عمومی میجنگه، یکی مون نیست بگه بنده خدا سرت تو آخورت باشه، تو نه، بگو مریم باکره،....باری این نوع خنثی از گونه ی حکّ شده در پروسه ی اجتماعی شدن از نوع ما بود....چه ظاهری چه باطنی ، چه ساب کالچر و چه اوان گاردیمون، با کلمه بود ...زنجیره شدن ما از "اشتراک توسّل و تمسّک"، به "کلمات بود. همانطور که گفتم قبلاً آدمایی هم حکّ شده و مانده اند که هر ده سال در حال مستی با هم کنار یک پیانو آواز فالش میخوانیم ک مثل یک شکل حجمی مضرّس از هزار طرف آشناییم و گاهی جایی تکرار اسمی از حک شده ها، خاطرمان را مکدّر و گاهی تا سرحدّ غریزه ی مادری برای فرزندان هم نگران و از دیدارشان، خدایا! چه دل و دیده آرام میشویم. من و ما سالهاست از هم خبر داریم و چه بسا بعد از سلامعلیک سراغ اصل مطالب با یا بی اهمیت میرویم انگار م!لب دیروز میانمان پای تلفن نیمه مانده و ادامه اش ده سال بعد با همان مسخرگی و مستی یا -با تمسک به امّید- ادامه ی مسخرگی تلخ زبانِ خودمان یا احوالپرس غایبان....من بعدها در معاشرت های نالازم دیدم باید مواظب همدیگر باشیم. برای من زبان گونه ی سوار بر موج نامفهوم است، " به چُخ رفتنً یعنی بگایی، چرا دیشب ساعت نزدیک یازده با بهار رفتیم یه کافه دنج که از رنج های چهل به بعد حرف بزنیم و دختر جوان پشت بار از زبان "مهربان و معاشر"، ما تعجب میکرد؟ چرا بچه ها را میکشید و به حبس میکشید. "ما غلط کردم های، فرهنگی هاو فرنگ دیده هتی آن موقع با آن پشتوانه محکم "کلمه نتوانستیم، علیرغم پا فشاری بر ننوشتن "چ خبر؟ و رعایت ه و کسره در جای درست، هم تاریک و هم تن تنها و هم نگران خودمان نان شب مان فرزدان مان فرزندان هم گونه هایمان هستیم و خواهیم ماند. اینها را گفتم که بگویم از دیدن بچه شاد و مادر خسته شادتد ، دلم روشن شد. بیش باد....تا تو هم من را از تاریکی خودم به دست دریغ کننده ت بیرون کنی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر