مرگ در والنسیا
Amargura
۱۳۹۶ فروردین ۱۰, پنجشنبه
از وبلاگ کنار کارما
آدمیزاد میتواند حقیر باشد یا نباشد و بهمرور حقیر شود. میتواند روحاش را به خباثتاش بفروشد. میتواند اینقدر پست شود که برای ویرانی دیگری پشت هرکسی موضع بگیرد. میتواند دروغ بگوید یا حقیقت را با خباثتهایش مخلوط کند و به خورد دیگران بدهد. میتواند یکبعدازظهری عصری، جماعتی را جمع کند دور یک میز و با شیطنت، راز آدم روبهرویش را بریزد روی میز یا برود کنار کسی که برای آندیگری مهم است، اسرار عیان کند. آدمیزاد میتواند تمام اینها باشد. میانهی این حجم از حقارت هم اما میشود بهقدر دو دانهی جو، شرافت داشت. مثلا میشود که باور داشته باشد خبیث و حقیر است، میشود بداند حقارت از او بزدلی ساخته که در سایهی دیگری پنهانش کرده، میتواند درحین روایت دروغین بهخودش نهیب بزند که سازندهی این کوه از کاه خود اوست. حتی میتواند همان عصر لامروت که نقطهضعف کسی را میان جماعتی در چشماش فرو میکند، حواساش باشد که لعنت بر من. تا اینجا هنوز با آدمیزاد روبهرو هستیم؛ آدمیزاد خبیث و حقیر. یکنقطه فاصله است اما، یکخط باریک، برای چرخش بهسمت هیولا شدن و آن زمانیست که موجود حقیر در حقارتاش فرو برود، با آن اخت شود و از شهوتاش لذت ببرد؛ یکصبحی بلند شود و هرتخم خباثتی که میکارد را پشت یک چهرهی نورانی پنهان کند، شهیدنمایی منشاش شود و بزدلی مایهی آرامشاش. آن روزی که بلند شود و پنج انگشت اتهام را سوی بقیه بگیرد و به این ایمان برسد که از هر خطایی مبراست، در نابوی روح و روان کسی سنگ تمام بگذارد و خودش را در مقام معصومیت بداند. رسیدن به این نقطه، نقطهی نابودیست؛ نقطهای که حس کند هرچه بر سرش آمده و میآید و خواهد آمد، مقصر نیرویی خارج از وجود خودش است، روزی که به این یقین برسد، که نابودی دیگری تنها راه قد کشیدن است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر