یک تن عریان من
ز وحشت شعلهٔ ما مژدهٔ خاکستری دارد
گفته بودی رفتی آسمان گردی. اینجا روز به روز بی رنگ تر می شوم و آسمان به سیاهی نزدیکتر. عاجزم و جز اشک سلاحی ندارم.
پرافشانی به طوف بال عنقا میبرد ما را
گفته بودی رفتی آسمان گردی. اینجا روز به روز بی رنگ تر می شوم و آسمان به سیاهی نزدیکتر. عاجزم و جز اشک سلاحی ندارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر