۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

Vater


  با همه ی جنگ و دعوایی که دارم با باباخان امروز احساس کردم که صورت بابا خان شبیه موش کوچک ضعیف آزمایشگاهست. پشت مرد مستبد خودرای موش کوچک بی پناهی که ترس از دست دادن قدرت دارد پنهان شده بود. متوقف شدیم من و زمان هر دو. من سکوت میکنم باباخان به گلایه و انتقادهای تند و تیز استالینی ادامه میدهد. من نگاه میکنم و مرد میانسالی را میبینم که تمام زندگیش به خودکار آبی نوشتن و سیگار و عینک و کتابهایش و کودکی که از بیمارستان بازنگشته و زنی که زمانی کودک بوده خلاصه میشود. باباخان ، تنها مردیست که باهوش دانسته ام( دشمن دانا) و کودکی من در روزهای نقشه کشیدن برای از میان بردن رقبایم ( کتابها و کاغذهای او و...) سپری شده و باباخان در محافل از من بعنوان ابزار اثبات صحت روانشناسی تربیتی ماکارنکو  استفاده ی احسن کرده است. 
هرچه که باشد در مقابلم موش ضعیف خاکستری را میبینم که چشمهایش مثل چشمهای من است ،لاغر اندام و ریزنقش و زورگویی بی منطق که اصول فلسفه و منطق هر فیلسوفی را از خود او بهتر میداند، اغراق نمیکنم پدر من بی منطق ترین فیلسوف  و ناعادل ترین حقوق دان و ضعیف ترین پهلوان ترین گود زورخانه ی خانه ی ماست.

هیچ نظری موجود نیست: