یک روزی سه شنبه عصر که تا خرخره پر از کار بودی تلفنت را نگاه کن. ببین کی زنگ زده پسر؟ همه...همه....صدای پ میاد: از بیمارستان برو خانه من هم میرسم باید چمدان ببندی حال پدرت خوب نیست...مرده؟...نه...مرده؟....نه بهت میگم بیا خانه...مرده....قطع کن تلفن را به پیغامهایت نگاه کن مادرت نوشته دخترجان یک سوالی از تو دارم. صبح نوشته ساعت هشت. من از صبح تا شب که کار میکنم تلفن را نگاه نمیکنم...زنگ بزن به مادرت میگوید جانم بپرس چی شده بگوید مرده؟ نه مرخصی بگیر....من نمیتوانم مرخصی بگیرم اگر مرده بگو...بگیر...گوشی را بدهند به خاله ای عمه ای کسی...بگوید آره عزیزم فوت شده امروز صبح در بیمارستان سکته کرده. آب دهانت را قورت میدهی و میدانی که از این شوک هم ده سال دیگر بیرون نمی آیی. بشین روی صندلیت و نامه ی ترخیص را تمام کن و فکر کن به مرخصی تلفنت زنگ میخورد به مونیکا زنگ میزنی میگویی مرد پدرم...میگوید یادت نیست چه میگوید...برو پیش رییس رییس میخواهد نتیجه مذاکره و مشاوره قلب را بگوید بگویی معذرت میخواهی حرفش را قطع کنی و میگویی پدرم مرده است باید بروم ایران ترتیب مرخصی را رییس فوری می دهد هیچ کاری نمیکنی. پرونده ها را کامل کن و تحویل همکارت بده...تا جلوی در بیمارستان با مونیکا سیگار میکشی و چرت و پرت میگویی و او بگوید میفهمد خودت نمیفهمی او بفهمد؟ هنوز نمیفهمم. موبایلت بردار برای پدرت پیغام بده بگو بی خداحافظی؟ باز بنویس باز بنویس...با پدرت سه روز قبل ترش حرف زده بودی هنوز نمرده من میدانم.انقدر لورازپام خورده ای که تا تهران گیج ترین زن دنیا باشی قطره ای اشک نریزد و تو بازهم به هیچ خاکسپاری تن ندهی. خانه پر از اقوام نادیده...مبل پدرت کو؟ لپ تاپش آنجاست گوشیش هم هست. خودش نیست. مادرت میگوید درد داشته هرچه ماساژ داده خوب نشده پابرهنه دویده بیمارستان گفته اند دکتر نمیفرستیم دختر پدرت دکتر است پدرت دکتر ندارد بالای سر. مادرت بگوید پدرت هی میگفت مرگ مرگ مرگ....پدرت هیچ وقت از مرگ حرف نمیزند پس این هم دروغ است. ما در این بازی همه بازیگریم. پس پدرت کجاست صبر کن همه بیدار شوند قرص بخور روی تختش زیر کتاب خانه اش بخواب بیدار شو مهمان بیاید برود بنشین بلند شو صدایش نیاید دروغ است پدر من نمی میرد. برای پدرت نوشته ای بنویس به یادبود. حرفی نداری جز اینکه حق پدرت را خورده اند همیشه....دفتر شعرهایش را نگاه کن شاید یک روز خواستی چاپ کنی. میدانی نمیکنی. مسجد و مجلس کن و برگرد سرکار و زندگیت. نه پدرت نمرده است. پدرت دندان مصنوعی گذاشته و کفش های هنوز خاکی است و زیرپیراهنی هایش تا شده در کشوها. کتاب و دست نوشته هایش روی میز تحریرش است. پدرم را پنهان کرده اند...من کاریش ندارم از اول هم نداشتیم. کارد و پنیر بودیم اما حق پدرت را همیشه خورده اند از سردر دانشگاه تهران تا قطعه ی فلان بهشت زهرا....مادرت سه قبر رویهم خریده برای هر سه مان...زندگی زیبا...هم بیمه ی بازنشستگی دارم و هم قبر آماده...کافی است آن آئودی زیبا را بخرم و بروم دنبال پدرم برای عرق خوری....هیچ کس نمرده
۲ نظر:
عزیزم...
تقی جانم :.....
ارسال یک نظر