۱۳۹۴ آبان ۹, شنبه

به همسایه ام.

همسایه ی عزیز

خبر مرگ را شنیدم. من با مرگ خواهرم. مرگ با من خواهر است. اینطور است زندگی، گاهی کار خوب است و بار بد است و یا بار خوب است و کار بد. امروزها که کار خوب است، روزگار خوب نیست. دو چند روزی است که مرگ تا نزدیکی ما می آید و گاهی صورتمان را میبوسد و می رود. گفتی که پیش خودت  فکر کرده ای از خواهر مرده ام جدا نمی شوم.، نمیشوم. از تمام احمق های جهان که برایش طلب آمرزش میکنند متنفرم.
کار زیاد است. این خوب است.  وقتی کار زیاد است مفید بودن حرفه ام را دوست دارم. به دنیا پوزخند میزنم اما ناگهان های زندگی بیخ گلویم را میگیرند و طبل مرگ صدایش قطع نمی شود. گفتم باید بخوابم. گفتند حرفه ات نخوابیدن است. بیدارم. آماده ام صدای ضجه های قورت داده ات را گاهی برایم بنویسی.
قربانت
نینوچکا
مرغ در سفر

هیچ نظری موجود نیست: